1 سحرگه زورق سیمین مهتاب چو در دریای اخضر گشت غرقاب
2 بت فایز ز هامون سر برآورد دوباره شد شب مهتاب احباب
1 دلا از بیوفایان دست بردار برو با نیکخویان کن سر و کار
2 که فایز، از جفاهای زمانه شده در دست مهرویان گرفتار
1 مرا خلد برین دی بودیم جا کنونم دوزخ است امروز ماوا
2 نمانده دی نماند فایز امروز خدا داند چه باشد حال فردا
1 به قامت مظهر سرو رسایی به طلعت دلفریب و جانفزایی
2 تو با این قامت و حسن خداداد هزار افسوس ای مه، بیوفایی
1 دلا امشب نه وقت قال و قیل است نه هنگام حکایات طویل است
2 ببین فایز! قوافل در قوافل به هر جانب صدای الرحیل است
1 ز من گشتی جدا ای سرو آزاد نبودم یک زمانی بی تو دلشاد
2 چه کردم ای مه فایز که هرگز نه یادم کردی و نه رفتی از یاد
1 به زیر پرده آن روی دلآرا بود چون شمع در فانوس پیدا
2 دل فایز چو پروانه به دورش مدامش سوختن باشد تمنا
1 سر زلف تو جانا لام و میم است چو بسم الله الرحمن الرحیم است
2 به هفتاد و دو ملت برده حسنت قدم از هجر تو مانند جیم است
1 دلم در حلقه زلفش گره گیر چو دزدان گرفتار به زنجیر
2 بپرسید ای هواداران فایز از آن زنجیربان، ما را چه تقصیر
1 دل آگه چه محتاج برید است؟ چه حاجتمند پیغام و نوید است؟
2 خبر از حال فایز یار دارد چه لازم دیگرش گفت و شنید است؟