سرو دیدستم که باشد از فرخی سیستانی قصیده 140
1. سرو دیدستم که باشد رسته اندر بوستان
بوستان هرگز ندیدیم رسته بر سرو روان
...
1. سرو دیدستم که باشد رسته اندر بوستان
بوستان هرگز ندیدیم رسته بر سرو روان
...
1. نتوان کردازین بیش صبوری نتوان
کار از آن شد که توان داشتن این راز نهان
...
1. همی کند به گل سرخ بر بنفشه کمین
همی ستاند سنبل ولایت نسرین
...
1. ای نیمشب گریخته ز رضوان
وندر شکنج زلف شده پنهان
...
1. خوشا بهاران کز خرمی و بخت جوان
همی بدیدن روی تو تازه گردد جان
...
1. مکن ای دوست بما بدنتوان کرد چنین
به حدیثی مرو از پیش و بکنجی منشین
...
1. جشن فریدون خجسته باد وهمایون
بر عضد دولت آن بدیل فریدون
...
1. آن کمر باز کن بتا ز میان
زین غم و وسوسه مرا برهان
...
1. دی چو دیوانه بر آشفت و به زه کرد کمان
پیش او باز شدن جز به مدارا نتوان
...
1. همه گره گره است آن دو زلف چین بر چین
گره به غالیه و چین به مشک ناب عجین
...
1. ای روی نکو! روی سوی من کن و بنشین
زنهار ز من دور مدار آن لب شیرین
...