1 تویی مراد دو عالم خرد همین دانست کسی که دید خدا در میان چنین دانست
2 خطا نگر که بیکدم هزار شیشه ی دل شکست زاهد و خود را درست درین دانست
3 هر آنکه دست به دست گره گشایی داد کلید گنج سعادت در آستین دانست
4 به پایه ی شرف آن رند حق شناس رسید که ریگ بادیه را لعل آتشین دانست
1 وقت گلم تمام به آه و فغان گذشت چون بگذرد خزان که بهارم چنان گذشت
2 زین انجمن چه دید که بیرون نمی رود دیوانه یی که از سر کون و مکان گذشت
3 سهلست اگر کنند ز جامی مضایقه با دل شکسته یی که تواند ز جان گذشت
4 بر باد بودی ار نشدی صرف گلرخان این عمر بی بدل که چو آب روان گذشت
1 باده ی صافم خلاص از آب حیوان کرده است فتوی پیر مغان کار من آسان کرده است
2 بارها دل باز آوردم ز دام میفروش تانگه کردم دگر خود را پریشان کرده است
3 ایکه می گویی چرا جانی بجامی می دهی این سخن با ساقی من گو که ارزان کرده است
4 چون به یک ساغر نشاند آتش من ای حکیم بی سرانجامی که در خمخانه طوفان کرده است
1 مجنون راه عشقم و دل هادی منست منشور عاشقی خط آزادی منست
2 آن آتشی که کوه نیاورد تاب آن شبها چراغ و روز گل وادی منست
3 مجنون کجاست تا گله ی دل کنم که او همدرد کهنه ی عدم آبادی منست
4 عشقم کند ز جای اگر بیستون شوم ویران دلی که در پی آبادی منست
1 بیمار عشق را سر و برگ علاج نیست گفتم چنانکه هست حکایت مزاج نیست
2 این دل که در عیار وفا نقد خالصست بر سنگ امتحان زدنش احتیاج نیست
3 جامی که هر شکسته ازان لعل پاره ییست در دست و پا چرا فگنندش زجاج نیست
4 در ذات خویش هستی پروانه هم خوشست هست اینقدر که در بر شمعش رواج نیست
1 این همه شکل خوش دلکش که در گلزار هست خار در چشمم اگر زانها یکی چون یار هست
2 میروم صد بار در گلزار و می آیم برون وز پریشانی نمی دانم که گل در بار هست
3 از تماشای گل ده روزه بلبل را چه سود گر شمارم داغ هجرانش صد آنمقدار هست
4 طاق کسری گل شد و تاج مرصع خاک شد نام عاشق همچنان بر هر درو دیوار هست
1 آنرا که قدم در ره صاحبنظرانست از هرچه کند قطع نظر خیر در آن است
2 خغافل مشو از حال خود ای رند خرابات یعنی نگران باش که بدبین نگران است
3 صد نقش درست آید و کس را نظری نیست چون رفت خطایی همه را چشم بر آنست
4 از طعنه ی بدخواه نرنجیم و لیکن بر دل سخن سنگدلان سخت گرانست
1 مستم اگر باده نیست لعل لب یار هست گو می تلخم مباش شربت دیدار هست
2 ساقی ما بی طلب گر ندهد جرعه یی تشنه لبان را کجا قوت گفتار هست
3 صبح وصالم دمید گلبن عیشم شکفت رخصت چیدن کجاست در دلم این خار هست
4 خواستم از دل نشان داد بتیرم جواب رخنه ی پیکان هنوز در دل افگار هست
1 گشود چاک گریبان که یاسمین اینست نمود ساعد و گفتا در آستین اینست
2 من از حلاوت خطش کنایتی گفتم لبش بخنده در آمد که انگبین اینست
3 نگاه بر شکرش کردم از سر حسرت بغمزه کرد اشارت که در کمین اینست
4 سخن ز صورت چین می گذشت در مجلس کشید زلف ز عارض که نقش چین اینست