1 بهر کس گر درآیی خوبی رخسار کی ماند نهالی کاینچنین باشد گلش بر بار کی ماند
2 مرا خاریست در دل از تمنای گل رویت برآور حاجت من در دلم این خار کی ماند
3 برون آرم ز چنگ میفروشان خرقهٔ تقوی چنین رختم گرو در خانهٔ خمار کی ماند
4 تویی در دل چو جان و خون بهم آمیخته با هم کسی کاین باده در جامش بود هشیار کی ماند
1 خونین جگران را چه غم از ناز و نعیمست عاشق که بود جرعه کش دوست ندیمست
2 قانون طرب ساز گداییست وگرنه بس نغمه ی دلسوز که در پرده ی سیمست
3 بس نقش نو از پرده برون آمد و بس رفت دل شیفته ی اوست که در پرده مقیمست
4 خوبی که نهد گوش بگفتار بد آموز در سلک وفا نیست اگر در یتیمست
1 دم به دم در عاشقی دل را زیانی میشود هر زمان از عمر من آخر زمانی میشود
2 دل اسیر خردسالی گشت و این چرخ کهن پیر میسازد مرا تا او جوانی میشود
3 روز اول چون نهاد انگشت بر لوح و قلم نقش میبستم که آخر نکتهدانی میشود
4 این خرابیها که واقع شد ز آب چشم من گر فرشته در قلم آرد جهانی میشود
1 ترک من چون لاله برگ عیش در صحرا کشید سایبان زد بر کنار سبزه و صهبا کشید
2 هر کجا کان دانهٔ در کشتی می برگرفت رند درد آشام او زانو زد و دریا کشید
3 آه ازان دم کز سر مستی بعاشق جام داد وانگه از عین عنایت منتظر شد تا کشید
4 آندم از جان دست افشاندم که در گلگشت باغ آستین بر زد بناز و پیرهن بالا کشید
1 خورشید من که رخش جفا گرم داشتست حسنش بر این خیال خطا گرم داشتست
2 در عاشقی بشورش من نیست عندلیب هنگامه را بصوت و صدا گرم داشتست
3 چون بیضه نه سپهر در آرد بزیر بال مرغی که آشیان وفا گرم داشتست
4 در چنگ زهره هست نوای غلط مرو کاین بزم را ترانه ی ما گرم داشتست
1 دل بیقرار و دولت دیدار مشکلست گر خود عنایتی نکنی کار مشکلست
2 میخانه یی برون ندهد این شراب تلخ کمتر که شرح مسئله بسیار مشکلست
3 هر دم بدل هزار سنان می رسد ز دوست با آنکه درد خوردن یک خار مشکلست
4 تا نیست جذبه یی نتوان کرد جان نثار رفتن بپای خود بسر دار مشکلست
1 بیمار عشق را سر و برگ علاج نیست گفتم چنانکه هست حکایت مزاج نیست
2 این دل که در عیار وفا نقد خالصست بر سنگ امتحان زدنش احتیاج نیست
3 جامی که هر شکسته ازان لعل پاره ییست در دست و پا چرا فگنندش زجاج نیست
4 در ذات خویش هستی پروانه هم خوشست هست اینقدر که در بر شمعش رواج نیست
1 باده در جامت مدام از اشک گلگون منست غنچه ی لعل تو گویا تشنه ی خون منست
2 خرم آن محفل که عمدا گویم از لیلی سخن هر که پرسد حال من گویی که مجنون منست
3 چهره ی زردم نموداریست از خون جگر صورت حال درون عنوان بیرون منست
4 سایه ی اقبال و تشریف همای وصل تو آفتاب طالع و بخت همایون منست
1 دمی که آن گل خندان بقصد خون منست ز خوی نازک او نیست از جنون منست
2 بنا امیدی از آن آستان شدم محروم نشان بخت بد و طالع زبون منست
3 برون ز بزم طرب سوزدم بخنده چو شمع کسی که بی خبر از آتش درون منست
4 رقم بمنصب فرهادیم کشید قضا که بار خاطر من کوه بیستون منست
1 ماه رخسار تو آیینه ی مقصود منست دانه ی خال برو اختر مسعود منست
2 شب که بی لعل تو می می کشم از ساغر چشم جگر پاره کباب نمک آلود منست
3 بسکه در اتش سودای تو سوزم همه شب روزن خانه ی گردون سیه از دود منست
4 چند بنشینم و اندیشه ی بیهوده کنم مردن از درد غم عشق تو بهبود منست