1 دل ببیداد نهادیم عطای تو کجاست ما خود از جور ننالیم وفای تو کجاست
2 ما به یک جلوه خرابیم و تو پروا نکنی آخر ای نخل جوان نشو و نمای تو کجاست
3 می گذاری که کشد دامن پاک تو رقیب آن همه سرکشی و جور و جفای تو کجاست
4 روزگاریست که دل بوی مرادی نشنید نافه یی از گره بند قبای تو کجاست
1 دور از تو عمر من همه با درد و غم گذشت عمر کسی چنین بغم و درد کم گذشت
2 گفتم که روز عید خورم با تو جرعه یی این خود نصیب من نشد و عید هم گذشت
3 هر گام بهر گمشده یی رهبری نشاند برهر گل زمین که بناز آنصنم گذشت
4 گفتی که رو اگر بنمایم عدم شوی بنما که کار من ز وجود و عدم گذشت
1 شمع من میل منت امروز چون هر روز نیست وان نگاه گرم و شکر خندهٔ جانسوز نیست
2 بیسخن آن شکل مخمورانه خواهد کشتنم حاجت گفتار تلخ و غمزهٔ دلدوز نیست
3 یک بیک اسباب حسنت آتش انگیزست لیک هیچ دلسوزانتر از لبهای سحرآموز نیست
4 تاب دیگر دارد آن عارض که سوزد خلق را ورنه هیچ آتش بدین صورت جهان افروز نیست
1 دوا خواهم ز تو ادراکم اینست هلاک آن لبم تریاکم اینست
2 یکی بند قبا بگشا ای گل دوای سینه ی صد چاکم اینست
3 ترا در بر کشم یا کشته گردم تمنای دل بیباکم اینست
4 بروز آرم شبی با چون تو ماهی مراد از انجم و افلاکم اینست
1 پیش ما خاطر شاد و دل غمناک یکیست حال آسوده و درد جگر چاک یکیست
2 برگ عیش دگران روز بروز افزونست خرمن سوخته ی ماست که با خاک یکیست
3 در گلستان جهانم اثر عیش نماند همچنان به که گلش با خس و خاشاک یکیست
4 ما که از خویش گذشتیم چه هجران چه وصال مردن و زیستن مردم بیباک یکیست
1 به رویم میشوی خندان و چشمم از تو خونریزست در آب و آتشم میافگنی باز این چه انگیزست
2 نداری تاب درد من برون آی از دل تنگم درین محنتسرا منشین که بس جای بلاخیزست
3 مرا پروانهٔ خود خواندهای طعنم مزن چندین زبان تیزی چه حاجت شمع من چون آتشم تیزست
4 چه حاصل چاره سازی چون بعاشق در نمی آیی چه سود از آشنایی چون دلت بیگانه آمیزست
1 رویم شکفته از سخن تلخ مردمست زهرست در دهان و لبم در تبسمست
2 بیطاقتم چنانکه ندارم مجال صبر رحمی، به دل درآی که جای ترحمست
3 سیاره ی زبون چکند فتنه مهر تست در کار من گره نه از افلاک و انجمست
4 دانم حلاوت سخن پند گو ولی آفت زبان ساقی شیرین تکلمست
1 فروغ حسن تو از آه سوزناک منست صفای دامن پاکت ز عشق پاک منست
2 مبین خرابی حالم که زیر طاق سپهر هزار تعبیه پنهان در آب و خاک منست
3 شراب لعل ز دست حریف تلخ سخن نه آب روح فزا شربت هلاک منست
4 هزار پیرهن از رشک می شود پاره که دست او بگریبان چاک چاک منست
1 آتشکده دلی که درو منزل تو نیست بتخانه کعبه یی که درو محمل تو نیست
2 مردن در آرزوی تو خوشتر ز عمر خضر خود زنده نیست آنکه دلش مایل تو نیست
3 چون در میان گرمروان سر در آورد؟ پروانه یی که سوخته ی محفل تو نیست
4 معشوق را چه باک بود عاشقی بلاست باری غبار کس بدل غافل تو نیست
1 ای دل بیا که نوبت مستی گذشته است وقت نشاط و باده پرستی گذشته است
2 از آب زندگی چه حکایت کند کسی با دل شکسته یی که ز هستی گذشته است
3 خواهی بلند ساز مرا خواه پست کن کار من از بلندی و پستی گذشته است
4 دارم چنان خیال که نشکسته یی دلم ورهم شکست چون تو شکستی گذشته است