1 وقت گلم تمام به آه و فغان گذشت چون بگذرد خزان که بهارم چنان گذشت
2 زین انجمن چه دید که بیرون نمی رود دیوانه یی که از سر کون و مکان گذشت
3 سهلست اگر کنند ز جامی مضایقه با دل شکسته یی که تواند ز جان گذشت
4 بر باد بودی ار نشدی صرف گلرخان این عمر بی بدل که چو آب روان گذشت
1 شبها گذشت و چشم من یک لحظه آرامی ندید بی گریه صبحی دم نزد بی خون دل شامی ندید
2 یکشب سر شوریده ام سامان بالینی نیافت روزی دل سرگشته ام روی سرانجامی ندید
3 نگذشت روزی یا شبی کاین جان خرمن سوخته پروانه ی شمعی نشد داغ گلندامی ندید
4 می خواست عشق جان ستان قتل یکی از عاشقان از من زبونتر در جهان رسوا و بدنامی ندید
1 ای از نظاره ی تو خجل آفتاب صبح لعلت بخنده ی نمکین برده آب صبح
2 تابان ز جیب پیرهنت سینه ی چو سیم چون روشنی روز سفید از نقاب صبح
3 ما را چو شمع با تو نشانند رو برو سوز و گداز نیم شب و اضطراب صبح
4 دل را فراغ می دهد و دیده را فروغ دیدار آفتاب و شان و شراب صبح
1 بیگناهم خشم و نازت با من ای خود کام چیست یک طمع ناکرده زان لب این همه دشنام چیست
2 ناگزیده آن لب شیرین چه داند هر کسی کز تو بر جان من رسوای خون آشام چیست
3 یار پیش دیده و دل همچنان در اضطراب سوختم این آتشم بر جان بی آرام چیست
4 بی سخن گردد دل دشمن بحال من کباب گر برد بویی کزان خونخواره ام در جام چیست
1 چو باشم سر به زانو مانده شب در فکر یار خود رود چشمم به خواب و ماه بینم در کنار خود
2 به بزم شمع خودخواهم که سوزم همچو پروانه که غیرت میبرم از سایهٔ شخص نزار خود
3 به راه انتظارش تا به کی از اشک نومیدی به خون غلتیده بینم دیدهٔ شبزندهدار خود
4 ز آه سینهسوزم چون چراغ لاله درگیرد خس و خاری که شب در دشت غم سازم حصار خود
1 بگشا زبان که طبع زبونم گره شدست در سینه آرزوی فزونم گره شدست
2 از بسکه جور بینم و دم بر نیاورم اندوه عالمی بدرونم گره شدست
3 نگشاید آهم از دل و رویم بخنده هم ازدرد و غم درون و برونم گره شدست
4 دل سوخت چون سپند و گشادی نشد ز تو دردا که با تو سحر و فسونم گره شدست
1 آن رهروان که رو به در دل نهاده اند بی رنج راه رخت به منزل نهاده اند
2 تا می توان شکست دل دوستان مخواه کاین خانه را به کعبه مقابل نهاده اند
3 بسم الله ای مسیح که چندین تن عزیز در شاهراه میکده بسمل نهاده اند
4 درمانده ی صلاح و فسادیم الحذر زین رسم ها که مردم عاقل نهاده اند
1 چمن ز سایه ی سروت چو گلشن ارمست نهال قد ترا آب خضر در قدمست
2 یکی هزار شد آشوب حسنت از خط سبز فغان ز خامه ی صنع این چه شیوه ی قلمست
3 خوشم به نقش جمالت که در صحیفه ی حسن مراد از قلم آفرینش این رقمست
4 به غیر آن رخ چون گل که تا ابد باقیست نظر بهر چه درین باغ می کنم عدمست
1 گشود چاک گریبان که یاسمین اینست نمود ساعد و گفتا در آستین اینست
2 من از حلاوت خطش کنایتی گفتم لبش بخنده در آمد که انگبین اینست
3 نگاه بر شکرش کردم از سر حسرت بغمزه کرد اشارت که در کمین اینست
4 سخن ز صورت چین می گذشت در مجلس کشید زلف ز عارض که نقش چین اینست
1 چه شد که از همه جا بوی درد می آید زهر که می شنوم آه سرد می آید
2 ز گریه کور شدم وه که دل نشد بیدار ازین گلاب که بر روی زرد می آید
3 قرار نیست درین چشم هرزه گرد هنوز ز رهگذار تو چندانکه گرد می آید
4 ز عشق خون جگر نوش و شکر کن که بشر به عالم از پی این خواب و خورد می آید