آتشکده دلی که درو از بابافغانی شیرازی غزل 108
1. آتشکده دلی که درو منزل تو نیست
بتخانه کعبه یی که درو محمل تو نیست
1. آتشکده دلی که درو منزل تو نیست
بتخانه کعبه یی که درو محمل تو نیست
1. ای دل بیا که نوبت مستی گذشته است
وقت نشاط و باده پرستی گذشته است
1. ترک من جانب صحرا پی نخجیر شدست
هر سر موی دگر بر تن من تیر شدست
1. تا کی بهانه ات بدل بت پرست ماست
ملزم شویم گر نظرت در شکست ماست
1. دل بیقرار و دولت دیدار مشکلست
گر خود عنایتی نکنی کار مشکلست
1. عاشقان را در سر شوریده سودا آتشست
در بدن خون نشتر و در دل سویدا آتشست
1. باز نقاش خزان طرح دگرگون زده است
رنگها ریخته درهم که دم از خون زده است
1. سرو من زلف پریشان بر رخ گلگون شکست
بر گل سیراب جعد سنبل مفتون شکست
1. آه کان ابرو کمان چشم سیاه از ناز بست
پرده ی نیلوفری بر نرگس غماز بست
1. ای آنکه همه سوختنت از پی کامست
تا در دل گرمم نرسی کار تو خامست
1. آمد سحاب و چهره ی گلها ز خواب شست
نیسان دهان غنچه بمشک و گلاب شست
1. نیست بیرون و درونم ذرهای خالی ز دوست
صورتم آیینهٔ معنی و معنی عین اوست