1 مرو ای همنشین بیرون نگه در آتش من کن چراغ گلخن از داغ دل دیوانه روشن کن
2 برون آ سرو من امشب چراغ حسن بر کرده فضای کوی خود بر عاشقان وادی ایمن کن
3 دلی دارم مثال آینه ای طوطی قدسی بیا چون صورت خود یکزمان آنجا نشیمن کن
4 فگندم خار خاری در دل از نظاره هر گل من دیوانه را بی او که گفت آهنگ گلشن کن
1 غمت خوردم که روزی با تو چون گل همنفس باشم نه چون وقت گل آید در شمار خار و خس باشم
2 مرا از سوختن شد دولت پروانگی حاصل چرا بیخود به شهد عیش مایل چون مگس باشم
3 مرا جذب عتابت میکشد در بزم وصل آخر چه غم گر چند روزی از رقیبان بازپس باشم
4 ز ترک خویش چون عنقا توان شد در جهان پنهان چرا در قید تن درمانده چون مرغ قفس باشم
1 مرا که تیره شد از کثرت گناه چراغ چه سود آنکه درآرم بپیشگاه چراغ
2 خراب کوی مغانم که نیمشب چو روم مهی ز هر طرف آرد به پیش راه چراغ
3 درآ بمیکده و اعتقاد روشن کن که می برند از آنجا بخانقاه چراغ
4 چرا چو گلخنیان دل بخاک تیره نهی ترا که خانه سپهرت و مهر و ماه چراغ
1 چشم من از نظارهٔ آن زلف مشکبو چون نافهٔ تریست که خون میچکد از او
2 یک قطره خون سوختهٔ خال گلرخیست هر غنچهٔ بنفشه که بینم به طرف جو
3 خونابهای که میکشم از تیغ عشق تو چون آب زندگی به گلو میرود فرو
4 خواهم چو گل سفینهٔ دل را ورق ورق هر یک ورق به دست نگاری فرشتهخو
1 رفتیم و هر چه بود بعالم گذاشتیم دنیا و محنتش همه با هم گذاشتیم
2 قطع نظر ز حاصل ده روزه ی جهان این منزل خراب مسلم گذاشتیم
3 دور زمانه چون نکند هفته یی وفا دست از شمار این درم کم گذاشتیم
4 گل رنگ ما نداشت گذشتیم از سرش می بیتو خوش نبود هماندم گذاشتیم
1 قدح بیار که من خانه سوز و دیر پرستم ز جام جرعه چه خیزد سرقرابه شکستم
2 گهی شکایت مستی و گاه طعنه ی توبه نرسته ام ز زبانها بهر طریق که هستم
3 بمجلسی که رسیدم سپند بودم و آتش کدام روز ببزمی برای عیش نشستم
4 هزار خار کشیدم ز دیده بر سر کویش که هیچ کس ز ترحم گلی نداد به دستم
1 ای فروغ جوهر حسنت برون از خط و خال معنیی داری که نتوان صورتش بستن خیال
2 می کشی و زنده می سازی ز تأثیر نظر جان فدای شیوه ی چشم تو ای مشگین غزال
3 آتش انگیزد ز دلها جلوه ی سرو قدت در کدام آب و هوا پرورده آمد این نهال
4 کار دل با معنی حسن تو افتادست و بس خواه در روز جدایی خواه در شام وصال
1 کی بود ای گل که تنگت در دل شیدا کشم چند ناز سرو و جور غنچهٔ رعنا کشم
2 بیگل روی تو در خلوتسرای چشم و دل خوش نباشد گر هزاران صورت زیبا کشم
3 میکشم دامن ز گرد راهت از غیرت ولی گر دهد دستم روان در دیدهٔ بینا کشم
4 چند دور از چشمهٔ نوش تو از درد فراق سر نهم در آب شور دیده و دریا کشم
1 ما بهر ساقیان دل فرزانه سوختیم مجموعه ی خیال بمیخانه سوختیم
2 آبی بر آتش دل ما هیچ کس نزد چندانکه پیش محرم و بیگانه سوختیم
3 ما را کسی در انجمن خویش ره نداد چون بیکسان بگوشه ی ویرانه سوختیم
4 غمخوار گو مسوز سپند از برای ما ما چون در آتش دل دیوانه سوختیم
1 زبان در ذکر و در دل نقش زلف یار می بندم مسلمانی اگر اینست من زنار می بندم
2 بتنگ از من در و دیوار من از بهر دیداری چو نقش خامه خود را بر در و دیوار می بندم
3 دمادم شکر و بادام او در عشوه با مردم من از غیرت نمک بر دیده ی خونبار می بندم
4 مرا غمهای دیگر می کشد در عشق مهرویان ز تاب درد تهمت بر دل افگار می بندم