1 شب آن بدمهر را با غیر چون یکرنگ میدیدم به بخت خود دل بدروز را در جنگ میدیدم
2 به ظاهر مینمود آن بیوفا دلگرمیی با من ولی در باطنش دل سختتر از سنگ میدیدم
3 به راهی با رقیبان دیدم آن بدمست را ناگه نگفتم یک سخن با او محل چون تنگ میدیدم
4 مرا منشان به پهلوی رقیب ای شمع کز بزمت نمیگشتم چنین محروم اگر این ننگ میدیدم
1 چندانکه رفته ام بچمن گل ندیده ام فیض بهار و منفعت مل ندیده ام
2 زان عاشقان نیم که بدانم وفای گل من غیر نامرادی بلبل ندیده ام
3 چندانکه سوختیم نگاهی نکرد و رفت ترکی بدین غرور و تجمل ندیده ام
4 بسیار کرده ام بسوی نازکان نگاه زینسان میان و حلقه ی کاکل ندیده ام
1 لب از می شسته وز آب لطافت روی چون گل هم به خون دردمندان تاب داده زلف و کاکل هم
2 درون آی از درم کز پردهٔ هستی روم بیرون ندارم بیجمالت بیش ازین صبر و تحمل هم
3 تأمل تا به کی تدبیر تا چند ای نکوخواهان گذشته کار و بار من ز تدبیر و تأمل هم
4 به یاد قامت و زلفت روم در بوستان هردم کشم در دیده شاخ ارغوان و جعد سنبل هم
1 خوش آن حالت که در روی گلی نظاره میکردم زبویش میشدم مست و گریبان پاره میکردم
2 ز خود میرفتم و میسوختم در آتش غیرت چو با دل گفتوگوی آن پریرخساره میکردم
3 من این زخم ملامت بر جبین خویش میدیدم چو در اول نظر بر تیغ آن خونخواره میکردم
4 جدا از آن ترک عاشقکش چنان تنگ آمدم از خود که گر بودی به دستم قتل خود صد باره میکردم
1 روز از روز زبونتر کندم گردون بین بخت فیروز نگر طالع روز افزون بین
2 در رهم نیشتری خاست زهر قطره ی اشک اثر دیده ی گریان و دل پر خون بین
3 ایکه از لیلی گمگشته نشان می طلبی قدمی پیش نه و بادیه ی مجنون بین
4 هر کجا سبز خطی هست تماشا آنجاست نقش چین دل نرباید رقم بیچون بین
1 بیا که پیش تو ای سرو گلعذار بمیرم بهر کرشمه و نازت هزار بار بمیرم
2 فتاده در سر راه تو جان من بلب آمد روا مدار که از درد انتظار بمیرم
3 غریب شهر توام شهریار من نظری کن که حسرتی نبود گر درین دیار بمیرم
4 فتاده ام بخمار از می وصال مبادا که ساقیم ندهد جام و در خمار بمیرم
1 ما رند خراباتی و معشوق پرستیم بر ما قلمی نیست که دیوانه و مستیم
2 هر چند که بر ما رقم نیستی افزود در دایره ی عشق همانیم که هستیم
3 باید بره سیل فنا خانه گشادن اول چو در دیده بروی تو ببستیم
4 تکبیر فنا چاره ی دیوانگی ماست شمشیر بیارید که زنجیر گسستیم
1 ما ناکس و تو در پی بد گفتن اینچنین تا کی خطای ما نپذیرفتن اینچنین
2 تا چند صلح و جنگ، چه داری بجان ما خندیدن آنچنان و برآشفتن اینچنین
3 مگذار در دلم گره ای گل چو آمدی از چیست شرم کردن و نشکفتن اینچنین
4 گاهی غبار از دل ما کم کن ای پسر کاین خانه شد خراب زنا رفتن اینچنین
1 مردم و خود را زغمهای جهان کردم خلاص خلق عالم را ز فریاد و فغان کردم خلاص
2 در غم عشق جوانی می شنیدم پند پیر خویشتن را از غم پیر و جوان کردم خلاص
3 خوش زمانی دست داد از عالم مستی مرا کز دو عالم خویشرا در یکزمان کردم خلاص
4 بر سر بازار دی می گفتم از سودای عشق مردمان را از غم سود و زیان کردم خلاص
1 بمن هر کس که روزی یار شد دامن کشید از من که جز درد و بلای عاشقی چیزی ندید از من
2 بود بر هر سر ره دردمندی واقف حالم که در عشق و جنون بر هر دلی دردی رسید از من
3 نگردد رام اگر چون سگ دهم جان در وفاداری سیه چشمی که همچون آهوی وحشی رمید از من
4 برغم من کشد بر دیگران شمشیر و می ترسم که در روز جزا خواهند خون صد شهید از من