1 ای فتنه ی جمالت روی چو ماه یوسف نیرنگ ساز خالت چشم سیاه یوسف
2 پیش تو مهوشان را رخ بر زمین طاعت چون سجده ی کواکب در خوابگاه یوسف
3 غافل مشو که اخوان چون سر کشند ناگه گرد و بال گیرد طرف کلاه یوسف
4 از چشم اهل مجلس چون سیل فتنه بارد جا دارد اینکه باشد زندان پناه یوسف
1 ترا گزیده برای گزند خویشتنم هلاک میطلبم نه بیند خویشتنم
2 گل مراد ز نخل تو آنقدر چیدم که شرمسار ز بخت بلند خویشتنم
3 تو گرم گشته و من دل نهاده بر آتش چه حالتست که هم خودسپند خویشتنم
4 ز عیش تلخ خودم خنده آید ای دشمن کند هلاک همین زهر خند خویشتنم
1 همچو مجنون در بیابانم وطن خواهد شدن گرد بر گردم ز مرغان انجمن خواهد شدن
2 گر چنین بر حال من خواهد نظر کردن همای استخوانم طعمه ی زاغ و زغن خواهد شدن
3 آه پنهانم تمام آیینه ی دل تیره ساخت این سیاهی کی ز روی داغ من خواهد شدن
4 بهر شیرین گر کند صد بار خسرو جان نثار خطبه ی عشقش بنام کوهکن خواهد شدن
1 منم و دو چشم روشن برخ تو باز کردن ز نعیم هر دو عالم در دل فراز کردن
2 قدمی بهستی خود زدنست، قصه کوته بخیال کعبه تا کی ره خود دراز کردن
3 چو تو صبح و شام خوانی بحریم وصل ما را چه ضرورتست ازین در سفر حجاز کردن
4 تو گلی و من زبویت چو نسیم صبحگاهی بچه رو توانم ای گل ز تو احتراز کردن
1 هرگز به وصلت ای گل رعنا نمی رسم جایی رسیده یی که من آنجا نمی رسم
2 خارم که دورم از شرف دستبوس گل گردم که سالها به ته پا نمی رسم
3 بی آبیم بکشت و کسی خضر ره نشد جان دادم و بجای مسیحا نمی رسم
4 با هر که دم زدم جگرم پاره می کند هرگز بهمدمی من شیدا نمی رسم
1 خرم شبی که گردد معشوق یار عاشق مست آید و گذارد سر در کنار عاشق
2 ناز و عتاب شیرین از حد گذشت ترسم زاندم که مانده باشد حیران بکار عاشق
3 حرفی به هیچ مکتب ننوشته آن فرشته دیوار خانه پر شد از یادگار عاشق
4 گویند بهر عاشق بستند زلف خوبان خود نیست یکسر مو در اعتبار عاشق
1 تا کی شود نقاب رخ گل لباس من آتش زنید بهر خدا در پلاس من
2 این غیرتم کشد که چرا با چنین جمال شکری نگوید از تو دل ناسپاس من
3 با آنکه یکزمان ز برابر نمیروی گید هنوز دیده ی حق ناشناس من
4 نتوان رخ تو دید و نه بویت توان شنید دیگر برای چیست ندانم حواس من
1 شب آه و ناله از دل غمناک می زدم برق فنا بخرمن افلاک می زدم
2 از درد بلبلان خزان دیده در چمن خوناب دیده بر ورق تاک می زدم
3 در آرزوی جلوه ی گلهای آتشین از سوز سینه شعله بخاشاک می زدم
4 می زد رقم بخون رزان باد صبح و من بر اشک سرخ و روی چو زر خاک می زدم
1 ای غنچه تو چشمه ی نوش و نبات هم لعل لب تو آتش و آب حیات هم
2 پروانه ی چراغ تو دارد شب وصال نور سعادت شب قدر و برات هم
3 تا خاطرت ملال گرفت از حیات من دلگیرم از حیات خود از کاینات هم
4 از عرصه ی فراق چسان جان برون برم حیران کار خویشتنم بلکه مات هم
1 هرگز بکسی باز نشد چشم و لب تو آه ای پسر از این همه شرم و ادب تو
2 ما خود ز ندامت سرانگشت گزیدیم تا روزی دندان که باشد رطب تو
3 نزدیک رسم، رانی و از دور زنی تیر دشوار بود قصه ی من در طلب تو
4 زنجیر شود پاره و از جای رود کوه زینها که کشیدم من زار از سبب تو