گر بگویم به تو ای از بابافغانی شیرازی غزل 538
1. گر بگویم به تو ای مه که چه زیبندهٔ نازی
رخ بر افروزی و از عشوه و نازم بگدازی
1. گر بگویم به تو ای مه که چه زیبندهٔ نازی
رخ بر افروزی و از عشوه و نازم بگدازی
1. شب چون روم ز منزل آن ماه خرگهی
از دیده سیل اشک نهد رو بهمرهی
1. نکشم سر از وفایت بجفا و ناز و بازی
من و جلوهای نازت که تو خود برای نازی
1. دلا زین آستان درد دل خود بردنم اولی
چو یار از بودن من نیست راضی مردنم اولی
1. تویی که هیچ گرفتی گل و شراب کسی
مدام خنده زدی بر دل کباب کسی
1. تا نباشد دولتی روی تو چون بیند کسی
چشمهٔ حیوان کجا بیرهنمون بیند کسی
1. نام دل بردی و جان ناتوانم سوختی
این حکایت باز گو دیگر که جانم سوختی
1. شب چو شاخ ارغوان یکتا قبا میآمدی
آنچنان پُرحال و رنگین از کجا میآمدی
1. دوش از طرف گلستان مست و غلتان آمدی
گرچه ما را کشتی اما خوشتر از جان آمدی
1. چنان شد گریهٔ من در فراق لالهرخساری
که چندین چشمهٔ خون سر زد از هر طرف گلزاری
1. ای رقیب آندم که بر کف تیغ بیدادش دهی
از من سرگشته بهر امتحان یادش دهی
1. از او قاصد بخشم آمد به من یارست پنداری
ز مرگم می دهد پیغام غمخوارست پنداری