1 تمام عمر اگر بر قبله ی طاعت جبین سایم چنان نبود که در کویت شبی رخ بر زمین سایم
2 خوش آن راحت که چون سنگ جفایی زو خورم هر دم پی تسکین دل بر سینه ی اندوهگین سایم
3 چو مهر محضر خونم نماید چشم آن دارم که لختی از سواد دیده بر نقش نگین سایم
4 نبخشد روشنایی دیده را جز خاک کوی او اگر بر گوهر سیراب و لعل آتشین سایم
1 متاب آن رخ ز من یک دم که در کوی تو میآیم که من آنجا برای دیدن روی تو میآیم
2 دل از اندیشهٔ اغیار باز آورده در آن کو برای سجدهٔ محراب ابروی تو میآیم
3 تو هردم میکنی صد جور و من از بهر یک دیدن ز مردم میکشم صد طعنه و سوی تو میآیم
4 برد خوی توام هردم به راهی و من مسکین ز بس شوقی که دارم از پی خوی تو میآیم
1 چند گردیم درین دیر کهن پیر شدیم آنقدر بیهده گشتیم که دلگیر شدیم
2 کس ندیدیم که تلخی نشنیدیم ازو گرچه با پیر و جوان چون شکر و شیر شدیم
3 هر کجا دیده ی امید گشودیم بصدق بیشتر از همه آنجا هدف تیر شدیم
4 تا کی از همدمی خلق توان دید جفا بگسلیم از همه پیوند نه زنجیر شدیم
1 مست گشتم سر ز قید هوشیاران میبرم رخت خویش از پهلوی پرهیزگاران میبرم
2 چون شفق بربسته رخت خونفشان از طرف خاک خیمهٔ همت بر اوج کوهساران میبرم
3 مرغ شبخیزم به گلگشت گلستان میروم باد نوروزم پیام نوبهاران میبرم
4 میروم زین بزم و یاد دلنوازان میکنم میروم زین باغ و گلبانگ هزاران میبرم
1 دل از عیش جهان کندیم و ذوق بادهٔ نابش نمیارزد به ظلم شحنهٔ شب گشت مهتابش
2 دلی کز روشنی هر ذرهاش صد شبچراغ ارزد چرا بهر شراب تلخ اندازم به غرقابش
3 چه شکر بخت خود گویم چو دیدم بر قرار اینجا فروغ بزم عشرت با فراغ کنج محرابش
4 چه عیش از مستی یک ساعت شب، تیرهروزان را که آتش از غم فردا بود در جامهٔ خوابش
1 عرق چکیده ز رویش ز آفتاب فرو چنانکه از ورق گل چکد گلاب فرو
2 خطت چو سنبل مشگین بود سحرخیزی گرفته هر طرفش نور آفتاب فرو
3 برآمدی چو مه چارده بگوشه ی بام ز انفعال رخت رفت آفتاب فرو
4 گه نیاز اسیران نیاورد از ناز بغمزه گوشه ی ابروی پر عتاب فرو
1 میگدازم دیده تا یکروزه موجودم چو شمع می رسد بر اوج گردون هر نفس دودم چو شمع
2 دیده ی اختر شمارم شهرت نیسان گرفت بسکه بر هر نوک مژگان گوهر آمودم چو شمع
3 گرچه نقد هستیم در آتش عشق تو سوخت اندکی هم در صفای فطرت افزودم چو شمع
4 چون سپند از گرد مجلس دور کردم چشم بد خوابگاهت را بدود دل نیالودم چو شمع
1 منت که باز شد گرهی از جبین تو حرفی شنیدم از لب چون انگبین تو
2 از یک اشاره می کشی و زنده می کنی صد آفرین بغمزه ی سحرآفرین تو
3 ای باغبان که نخل گلت بر مراد باد از دور چند غصه خورد خوشه چین تو
4 میکش بهر کرشمه که دانی ترا چه غم شکر خدا که نیست کسی در کمین تو
1 جانم افگارست و تن بیمار و دل خون از فراق هر نفس دردیست بر درد من افزون از فراق
2 غرق خون دیده ام شبهای هجران و اجل بر سرم پیوسته می آرد شبیخون از فراق
3 تا شد آن شاخ گل رعنا برون از دیده ام می رود بر روی زردم اشک گلگون از فراق
4 از وصالش بیغمان در بزم عشرت شادمان من درین بیت الحزن افتاده محزون از فراق
1 ای ز جان شیرین تر آغاز ترش رویی مکن با چنان روی نکو بنیاد بد خوبی مکن
2 ما به آب دیده و خون دلت پرورده ایم سرمکش ای شاخ گل از ما و خودرویی مکن
3 چون نمی جویی دلم را کز جفا آزرده یی سرو من جان دگر اظهار دلجویی مکن
4 یا رب از روی نکو هرگز نبیند روی نیک آنکه می گوید که با عشاق نیکویی مکن