چو در فسانه لبت شهد از بابافغانی شیرازی غزل 502
1. چو در فسانه لبت شهد بر شکر بسته
هزار نکته ی شیرین بیکدگر بسته
1. چو در فسانه لبت شهد بر شکر بسته
هزار نکته ی شیرین بیکدگر بسته
1. نخل قدت که از چمن جان برآمده
شاخ گلی بصورت انسان برآمده
1. ز دورت بینم و پوشم نر از غیرت دیده
بچشم دل کنم نظاره یی بی منت دیده
1. باز آن مه در سمند ناز در جولان شده
فتنه را سر کرده و سر فتنه ی دوران شده
1. خوش آن حالت که بگشایی ز خواب سرخوشی دیده
نگاهی سوی مشتاقان کنی از دیده دزدیده
1. رسید از سفر آن ماه و چهره تاب گرفته
چو برگ لاله رخش رنگ آفتاب گرفته
1. عمریست کز سر ما میل مراد رفته
شادی و کامرانی ما را زیاد رفته
1. نه خیال غنچه بندم نه به گل کنم نظاره
که مرا دلی فگار و جگریست پاره پاره
1. جان شهید عشق بجانان سپرده به
هر زنده یی که کشته او نیست مرده به
1. ایدل متاع جان بخرابات برده به
نقد خرد بساقی باقی سپرده به
1. از ما رموز غنچه ی لعلت نهفته به
این راز سر بمهر بهر کس نگفته به
1. بر صید زخم خورده دویدن چه فایده
بسمل شدیم تیغ کشیدن چه فایده