1 مرا که دل نگذارد که بیتو آب خورم مراد چیست که در وقت گل شراب خورم
2 بطالعی گه ندارم چه آرزوست مرا که روز وصل می از جام آفتاب خورم
3 باین هوس که تو داری هوای صحبت من بسی نشینم و خون از دل کباب خورم
4 من از نظاره خراب و دهد رقیب شراب چو بی محل دهد این باده خون ناب خورم
1 مه من چند یار ارجمندان می توان بودن دمی هم بر مراد دردمندان می توان بودن
2 بروی بلبلی گر بشکفد گل می کند کاری چه شد باری بر روی خار خندان می توان بودن
3 ز محبوبان سیم اندام خوش باشد زبان نرمی وگرنه خود بدل سختی چو سندان می توان بودن
4 شرابی گر نمی بخشی بگفت تلخ خرسندم نه هر وقتی حریف آبدندان می توان بودن
1 عشقم بلای جان شد، آن لعل آتشین هم تلخست باده بر من، نیشست انگبین هم
2 می خوردن و جوانی زیبد ترا که دانی آداب مجلس می، کار میان زین هم
3 بگذار تیغ و بستان ساغر که دور کردی خصم از کنار مجلس چشم بد از کمین هم
4 جاه و جمال داری با مهر و ماه بنشین بزم آن تست و بستان می نوش و گل بچین هم
1 ما خویش را بچنگ ملامت سپرده ایم از لوح سینه حرف سلامت سترده ایم
2 خون خورده ایم و یاد ندامت نکرده ایم جان داده ایم و نام غرامت نبرده ایم
3 اندوه روز هجر و بلای شب فراق از فتنه های روز قیامت شمرده ایم
4 هرگز به آرزوی دل از ساغر وصال یک جرعه بی خمار ندامت نخورده ایم
1 ما سر به آب خنجر قصاب شسته ایم دست از مراد خویش بصد آب شسته ایم
2 پهلو نهاده ایم بشمشیر آبدار وز دل غبار بستر سنجاب شسته ایم
3 انگشت خاکرا بلب تشنه سوده ایم دست و دهان ز نقل و می ناب شسته ایم
4 شبها برای خاک در پاکدامنی تن را به آب دیده ی بیخواب شسته ایم
1 نیست یکدم که نه با ناله و فریادم ازو تا چه کردم که بدین روز بد افتادم ازو
2 آنکه نزدیکتر از جان عزیزست بمن کی تواند که نیاید نفسی یادم ازو
3 می شوم محو چو رو می دهم گریه ی شوق آه ازین سیل که ویران شده بنیادم ازو
4 نیست بر مرحمت و لطف کسم هیچ نظر چشم دارم که رسد خنجر بیدادم ازو
1 شود صد سوز پنهان هر دم از داغ دلم روشن که داغ بود آیینهٔ گیتینمای من
2 روم در دشت و چون مجنون نهم سر در بیابانها اگر نه غیرت عشق تو هردم گیردم دامن
3 هوای آن گلم سوی گلستان میکشد ورنه من دیوانه را یکسان نماید گلشن و گلخن
4 نهالی کز سرشک آتشینم پرورش یابد برآرد آخر آتش چون درخت وادی ایمن
1 نمودی روی گرم خویش و عاشق ساختی بازم چه کردی شمع من، در آتشی انداختی بازم
2 چه جولان بود یارب این که از پیشم چو بگذشتی به کینم گرم کردی رخش و بر سر تاختی بازم
3 دو روزی برده بودی از بلا و آفتم بیرون به یک بازی آن شوخ بلا درباختی بازم
4 پی سوز رقیبان گرم کردی مهر خود با من به شوخی در تنور دیگران انداختی بازم
1 ببزمت گر بپهلوی رقیبان جا نمی کردم من دیوانه انجا این همه غوغا نمی کردم
2 ز مستی یک سخن گر با رقیبانت نمی گفتم برای خویشتن صد درد دل پیدا نمی کردم
3 نهانی داشتم سوزی که می آورد در جوشم ببزمت شمع من این بیخودی عمدا نمی کردم
4 شدم دیوانه از رشک رقیبان کاش با ایشان نمی دیدم ترا و خویش را رسوا نمی کردم
1 با کسان در صلح و با خود دایما در جنگ باش هیچکار از بیغمی نگشایدت دلتنگ باش
2 طاعت و عشرت نگردد جمع با هم ای عزیز گر مرید پیر راهی یکدل و یکرنگ باش
3 پادشاهی مانع فقر و نقیض عشق نیست همت از دلهای آگه خواه و بر اورنگ باش
4 خضر اگر همره بود از دوری منزل چه باک وادی مقصود گو هر گام صد فرسنگ باش