زهی شمع فلک در خرگه از بابافغانی شیرازی غزل 491
1. زهی شمع فلک در خرگه از تو
همه جادو زبانان در چه از تو
1. زهی شمع فلک در خرگه از تو
همه جادو زبانان در چه از تو
1. بتی کز غایت خوبی زند با مهر و مه پهلو
به یک جا کی نهد با عاشقان رو سیه پهلو
1. هرگز نیافت برگ گلی عندلیب تو
ای غنچه ی شکفته فغان از رقیب تو
1. داری برقیبان سریاری عجب از تو
بر گریه ی ما رحم نداری عجب از تو
1. هرگز بکسی باز نشد چشم و لب تو
آه ای پسر از این همه شرم و ادب تو
1. نبیند از حیا هرگز کسی دامان پاک او
گواه دامن پاکست چشم شرمناک او
1. منت که باز شد گرهی از جبین تو
حرفی شنیدم از لب چون انگبین تو
1. نیست یکدم که نه با ناله و فریادم ازو
تا چه کردم که بدین روز بد افتادم ازو
1. ای باد صبح از پی آن نور دیده رو
دنبال آن خجسته غزال رمیده رو
1. لیلی اگر سنگ جفا بر کاسه ی غافل زده
لیلی وشان سنگ ترا مجنون صفت بر دل زده
1. خال بنفشه گون برخ آتشین منه
بر برگ لاله نافه ی تر اینچنین منه