1 ما نقد جان بگوشه ی میخانه برده ایم دل را بچشم و غمزه ی ساقی سپرده ایم
2 چون در حریم میکده مستان نوا کنند ما هم برآوریم صدایی نمرده ایم
3 در اشک ما مبین بحقارت که این شراب از پرده های دیده ی روشن فشرده ایم
4 پیکان آبدار ز تیر و کمان چرخ دلخواه تر ز قطره ی باران شمرده ایم
1 خط مشگین چیست گرد عارض گلگون او شاه بیت دفتر حسن و وفا مضمون او
2 سبزه ی تر چون بگرد آن لب میگون دمید گو مشو غافل دل دیوانه از افسون او
3 در حضور غنچه گو بلبل زبان را بسته دار چون به آه و ناله بگشاید دل محزون او
4 سرو با آن ناز و رعنایی قد و سرکشی کی تواند شد برابر با قد موزون او
1 بیتو شامی که چراغ طرب افروخته ام یاد از شمع رخت کرده ام و سوخته ام
2 چاک خواهد شدن آخر دل من همچو انار زین همه قطره ی خون کز غمت اندوخته ام
3 نتواند نفسی بود دلم بی غم عشق چه توان کرد چنین هم خودش آموخته ام
4 نه ز خوابست دمی گر نگشایم دیده بی رخ خوب تو از غیر نظر دوخته ام
1 ز دل جز خون نشان در چشم بیحاصل نمییابم نشان خون دل مییابم اما دل نمییابم
2 قدم در هیچ منزل بیگل رویت نپیمایم که صد خار جفا را در جگر منزل نمییابم
3 چه حاصل زین همه اشک روان در دیدهٔ روشن برین سرچشمه چون آن سرو را مایل نمییابم
4 تو ای مرغ چمن خوش باش با سرو و گل رعنا که من برگ طرب در نقش آب و گل نمییابم
1 تا کی دل از هوا شنود بوی پیرهن پیش آی، کز قبا شنود بوی پیرهن
2 تنها درآ به خلوت عاشق که همچو شمع میرد، گر از صبا شنود بوی پیرهن
3 بگذار ای بهار جوانی زکوة حسن کاین پیر مبتلا شنود بوی پیرهن
4 دامن کشان گذشتی و برخاست رستخیز یوسف کجاست، تا شنود بوی پیرهن
1 چنین تا کی به حسرت سوی آن گلپیرهن بینم در آتش گردم و از دور سوی آن بدن بینم
2 گلش نشکفته، میلرزید جانم، چون بود اکنون که مست و پیرهنچاکش به گلگشت چمن بینم
3 چه بر جانم رود چون بگذرد با تای پیراهن به هرباری که چاک دامن آن سیمتن بینم
4 چو وقت آید که بینم یک نظر آن شکل آشفته برد آیینه پیش روی و نگذارد که من بینم
1 زهی شمع فلک در خرگه از تو همه جادو زبانان در چه از تو
2 اگر اینست لب ای چشمه ی نوش شود خضر و مسیحا گمره از تو
3 گدایان را ز خوان نعمت خویش تو روزی می دهی شیی الله از تو
4 چه بازیها که کردی با حریفان تو از من غافل و من آگه از تو
1 کجاست دل که به شبهای تار گشت کنم شراب نوشم و در کوی یار گشت کنم
2 دلم ربوده ی کوی تو گشته است چنان که شادمان نشوم گر هزار گشت کنم
3 هزار بار بخون گشتم و نشد که دمی گرفته دست تو در لاله زار گشت کنم
4 چه می دهی به چمنم ره نه آن دلست مرا که گل بچینم و در جویبار گشت کنم
1 داری برقیبان سریاری عجب از تو بر گریه ی ما رحم نداری عجب از تو
2 ما را به یک چشم زدن کار توان ساخت پیش نظر خود مگذاری عجب از تو
3 دانی که غنیمان چه غیورند بخونم دل برطرف من نگماری عجب از تو
4 از تربت من مهر گیا رست و تو بدخو یک ذره بدل رحم نداری عجب از تو
1 خوش آنکه بیخبر از جام آرزوی تو باشم چو دیده باز کنم در طواف کوی تو باشم
2 حدیث حسن تو گویم نشان کوی تو پرسم ز بسکه گم شده از خود بجستجوی تو باشم
3 سزای دیده ی من نیست دیدن مه رویت همین بسست که در آرزوی روی تو باشم
4 شراب خورده و خوی کرده چون روی بگلستان سپند آتش غیرت ز رنگ و بوی تو باشم