همچو مجنون در بیابانم از بابافغانی شیرازی غزل 455
1. همچو مجنون در بیابانم وطن خواهد شدن
گرد بر گردم ز مرغان انجمن خواهد شدن
1. همچو مجنون در بیابانم وطن خواهد شدن
گرد بر گردم ز مرغان انجمن خواهد شدن
1. هر دم از بزم طرب آن دلنواز آید برون
چون مرا بیند رود از ناز و باز آید برون
1. به سوی درد از گلشن افلاک میآید برون
لاله دلسوز و گل آتشناک میآید برون
1. مجو ای دل بخور از بهر ترتیب دماغ من
مگر آگه نیی شبهای هجر از درد و داغ من
1. می آفتست و در نظرم پر فنی چنین
می رم به دست ساقی سیمین تنی چنین
1. ای چراغ دل مرو در بزم مردم جامکن
گر همه چشم منست آنجا دمی مأوا مکن
1. ای ز جان شیرین تر آغاز ترش رویی مکن
با چنان روی نکو بنیاد بد خوبی مکن
1. تا کی شود نقاب رخ گل لباس من
آتش زنید بهر خدا در پلاس من
1. رخ برفروز از می و گلگشت باغ کن
هر دل که سوز عشق درو نیست داغ کن
1. شبی ای شمع مهرویان گذر در منزل من کن
بچشم مرحمت یکره نگاهی بر دل من کن
1. بمن هر کس که روزی یار شد دامن کشید از من
که جز درد و بلای عاشقی چیزی ندید از من
1. منم و دو چشم روشن برخ تو باز کردن
ز نعیم هر دو عالم در دل فراز کردن