1 چه باشد عاشقی خود را به غمها مبتلا کردن به صد خون جگر بیگانهای را آشنا کردن
2 چه حاصل زین همه افسانهٔ مهر و وفا یارب چو نتوان در دل سنگین او یک ذره جا کردن
3 ز گرد راه خوبان میفشاندم دامن تقوی چه دانستم که روزی خواهم آن را توتیا کردن
4 اگر صد سال افتم چون گدایان بر سر راهش هم آن دشنام خواهد داد و من خواهم دعا کردن
1 ریخت شکوفه و مرا گریه برای او همان غنچه شکفت و در دلم خار جفای او همان
2 هر طرف از چمن گلی خاست برای بلبلی در دل خاکسار من تخم وفای او همان
3 جان بلب رسیده را آینه گشت تیغ تو بود بمنزل عدم راهنمای او همان
4 دل چو بحیله و فسون باز نماید از جنون قطع نظر ز بودنش هست دوای او همان
1 شبی که در نظر آن طره ی خمیده کشم هزار بار بجان بوسم و بدیده کشم
2 مرا که غنچه ی وصل از دعای صبح شکفت چگونه منت گلهای نو دمیده کشم
3 نیافت خاطرم آرام تا ز بوی گلی درین چمن نفسی چند آرمیده کشم
4 مرا که میچکد از دیده خون دل بچه رو ز دست ساقی گلرخ می چکیده کشم
1 منم دل پریشان چه در طرب گشایم چو غمت نمی گذارد که بخنده لب گشایم
2 حذر از شکایت من که بود تمام آتش ز دل شکسته آهی که بنیم شب گشایم
3 هوس وصال ان لب چه کنی بگفت شیرین منم آنکه چشم موری بچنین رطب گشایم
4 تو میان دهی وگرنه بخیال در نگنجد که چنان کمر که دانی من بی ادب گشایم
1 تا کی روم ز کوی تو غمگین و دردناک در دیده آب گشته و بر رخ نشسته خاک
2 از خون غنچه ی دل احباب کن حذر ای دامنت چو برگ گل نوشکفته پاک
3 پیش نسیم بسکه گریبان گشاده یی دارم دلی ز دست تو چون غنچه چاک چاک
4 پیوند ما چو با سر زلف تو محکمست سر رشته ی حیاتم اگر بگسلد چه باک
1 هر سخن کز وصف آن لبهای میگون بشنوم گوش دارم تا هم از لعل تو مضمون بشنوم
2 بس که مشتاقم اگر وصف ترا گوید کسی گرچه غیرت سوزدم خواهم که افزون بشنوم
3 تاب دیدارت ندارم طاقت گفتار هم از درون میگو سخن تا من ز بیرون بشنوم
4 چارهٔ درد دلم چون نیست در دست حکیم کی شفا یابد اگر صد درس قانون بشنوم
1 کند در دل نشیمن آن پری در دیده منزل هم که خالی نیست از نقش خیالش دیده و دل هم
2 چنان میسوزدم شوق جمال جلوهٔ ساقی که بر من زار میگیرید صراحی، شمع محفل هم
3 نه دشوارست بر آتش زدن خود را چو پروانه اگر شمع رخت در جلوه آید در مقابل هم
4 به یاد قد و رخسار و خط سبزت عجب نبود که سرو و لاله از خاکم برآید، سبزه و گل هم
1 به بویت صبحدم گریان به گلگشت چمن رفتم نهادم روی بر روی گل و از خویشتن رفتم
2 بگشت باغ رفت آن شاخ گل با تای پیراهن منش هچون صبا از پی به بوی پیرهن رفتم
3 دلم ننشست جایی غیر خاک آستان او چو آب چشم خود چندان که در هر انجمن رفتم
4 تو ای گل بعد ازین با هرکه میخواهد دلت بنشین که من چون لاله با داغ جفایت زین چمن رفتم
1 ای ز سحر غمزه پنهان فتنه در ابروی تو فتنه را در گوش دارد عشوه ی جادوی تو
2 در هوایت بس که شد بر باد جان بیدلان بوی گل می آید ای گل از نسیم کوی تو
3 زنده می دارم شب هجران بیاد روز وصل تا برآید صبح و بینم آفتاب روی تو
4 چون بسر وقتم رسی ای شاخ گل دامن کشان میرم و گیرم حیات از سر زرنگ و بوی تو
1 دلم پیاله ی خون جام لاله گون چکنم شراب در کف و سوز تو در درون چکنم
2 به آتش دگری چون نمی روی از دل بهرزه داغ دل خویشتن فزون چکنم
3 توانم آنکه ترا مهربان خود سازم ولی بکجروی بخت واژگون چکنم
4 دلم بگوشه ی دیوانگی قرار گرفت دگر بدفع پریشانیش فسون چکنم