1 گر من ز شوق یار فرستم بیار خط یکحرف ازان ادا نشود در هزار خط
2 خوش صفحه ییست روی تو یا رب که تا ابد هرگز بر آن ورق نفشاند غبار خط
3 ما را بدور حسن تو با نوخطان چکار تا روی ساده هست نیاید بکار خط
4 خط گو مباش گرد رخت وه چه حاجتست مجموعه ی جمال ترا بر کنار خط
1 رفتیم و گرد هستی از کوی یار بردیم داغ دل بلا جو زین لاله زار بردیم
2 بزم وصال دیده با داغ هجر رفتیم از گلشنی چنین خوش این یادگار بردیم
3 گسترده دام همت بر وعده ی همایی در شاهراه امید بس انتظار بردیم
4 از بهر نیم جرعه وز بهر یک نظاره بس تهمت و ملامت زین روزگار بردیم
1 جدا زان ماهر و امشب به دل دردی عجب دارم سرشک لالهگون و چهرهٔ زردی عجب دارم
2 سر من در گرو با یار و حیران مهرهٔ عقلم ازین منصوبه مشکل جان برم، نردی عجب دارم
3 به مژگان میروم پی در پی آن ترک عاشق کش سر آشفته در راه جوانمردی عجب دارم
4 شبم در باغ چندین گل شکفت از گریهٔ هجران ببین امروز کز بهرت ره آوردی عجب دارم
1 تا بکی خندیدن و دل گرمی افزودن چو شمع آب دندان گشتن و آتش زبان بودن چو شمع
2 گاه ناپیدا شدن از دیده ها چون شبچراغ گاه خشک و تر بنور خویش بنمودن چو شمع
3 از دلم هر قطره خون، تبخاله یی شد جانگداز گرد لب تا کی زبان آتشین سودن چو شمع
4 سوختم، آنم بروز آرام نگرفتن چو مهر خوردن دود چراغم این و نغنودن چو شمع
1 ز شوق آنکه خواند نامه ام را آنچنان شادم که در وقت نوشتن می رود نام خود از یادم
2 بخون دل نوشتم نامه و سویش روان کردم بخواند یا نه باری من نیاز خود فرستادم
3 دلم بی اختیار از بخت جوید هر دم آزادی مگر از بنده یادآور جایی سرو آزادم
4 ز یبماری چنان گشتم که گر عمرم امان بخشد براهی افگنم خود را که سویت آورد با دم
1 چونی هر چند از درد جدایی ناتوان رنگم شود از ناله هر دم تیز تر سوی تو آهنگم
2 دلم را از جمالت پرده ی هستی بود مانع ز محرومی کنون با هستی خود بر سر جنگم
3 چو می گویم غم خود با کسی بی غنچه ی لعلت نفس با گریه می آید برون از سینه ی تنگم
4 خوشم با سوز و درد و ناله ی خود، کاین سرود غم فراغت می دهد از صوت عود و نغمه ی چنگم
1 هر دم اندیشه ی ان شوخ ستمکاره کنم صورت او بخیال آرم و نظاره کنم
2 بسکه خون جگرم می شود از دیده روان زهره ام نیست که یاد دل آواره کنم
3 دلم از رشک رقیبان تو صد چاک شود گرنه آهی کشم و پیرهنی پاره کنم
4 من کجا و گل نرگس اگرم دست دهد گریه بر خون دل و زردی رخساره کنم
1 به سوی درد از گلشن افلاک میآید برون لاله دلسوز و گل آتشناک میآید برون
2 کشتهٔ تیغ محبت را به جای برگ سبز پارهٔ دل خونچکان از خاک میآید برون
3 من به امید گهر این قطرهها بارم ز چشم شوری بختم همان خاشاک میآید برون
4 کشتهٔ آن شاه خوبانم که بهر صید دل سرکش و عاشقکش و چالاک میآید برون
1 من آشفته هم در خواب مستی کاش می مردم که روز از مستی شب این همه خجلت نمی بردم
2 زبان خود بدندان می گزم هر دم من ناکس که از بهر چه در مستی لبت را نام می بردم
3 کشم صد انفعال از خویش و میرم از پشیمانی چو یاد آرم که در مستی سگ آن کوی آزردم
4 بمستی دوش رنجانیدم از خود خاطر یاران چه کردم کاش خون می خوردم و آن می نمی خوردم
1 دیده را فرش حریم حرمت ساخته ام مردم دیده طفیل قدمت ساخته ام
2 اینکه از وصل توام غنچه ی امید شکفت گل آنست که با داغ غمت ساخته ام
3 تا خطت بر ورق لاله زد از مشک رقم جان فدای خط مشکین رقمت ساخته ام
4 از تو جمعیتم این بس که دل مجنون را بسته ی سلسله ی خم بخمت ساخته ام