آه کز هجر تو شبها از بابافغانی شیرازی غزل 419
1. آه کز هجر تو شبها باده خون دانستهام
خوردهام خون و شراب لالهگون دانستهام
1. آه کز هجر تو شبها باده خون دانستهام
خوردهام خون و شراب لالهگون دانستهام
1. ما نقد جان بگوشه ی میخانه برده ایم
دل را بچشم و غمزه ی ساقی سپرده ایم
1. رفتیم و هر چه بود بعالم گذاشتیم
دنیا و محنتش همه با هم گذاشتیم
1. بیا که پیش تو ای سرو گلعذار بمیرم
بهر کرشمه و نازت هزار بار بمیرم
1. ما سینه را ز جور تو غافل شکافتیم
آهی زدیم و آبله ی دل شکافتیم
1. شب آه و ناله از دل غمناک می زدم
برق فنا بخرمن افلاک می زدم
1. هر دم آرایش آن عارض چون گل کشدم
گه در گوش گهی رشته ی کاکل کشدم
1. ز شوق آنکه خواند نامه ام را آنچنان شادم
که در وقت نوشتن می رود نام خود از یادم
1. جدا از آن شاخ گل صد داغ حسرت زین چمن بردم
همین گلها شکفت از عشق او رنجی که من بردم
1. غمت خوردم که روزی با تو چون گل همنفس باشم
نه چون وقت گل آید در شمار خار و خس باشم
1. روز نوروزست و دل درد تو دارد سوز هم
وه که می سوزم بدرد و داغت این نوروز هم
1. هر زمان با خود خیال آن رخ گلگون کنم
آرزوی دیدن رویت بدل افزون کنم