1 مرا یاد تو هر دم آتشی در دل برافروزد نگشته شعله از یکجا بجای دیگر افروزد
2 درآ و خانه روشن کن که امشب مهلت عمرم بود چندانکه پیش من کسی شمعی برافروزد
3 گرم سوزد خیال شمع رخسارت از آن خوشتر که محنتخانه ی من بیتو شمع خاور افروزد
4 نیفتد بیتوام یکذره در دل پرتو شادی فلک هر چند شمع دولتم روشن تر افروزد
1 بگذشت از غرور و عتابش کسی ندید پوشیده شد چنانکه نقابش کسی ندید
2 منظور هیچ مست نشد نرگس و گلش هرگز میان بزم شرابش کسی ندید
3 آب حیات بود و لبی تر نشد ازو گل داشت سالها و گلابش کسی ندید
4 بیرون نرفت و خلق جهانند عاشقش عالم گرفت و پا برکابش کسی ندید
1 غباری کان گل از دامن به وقت رفتن افشاند بمیرم تا صبا همچون عبیرش بر من افشاند
2 کسی همچون صبا در گلشن کوی تو ره یابد که یکباره ز گرد هستی خود دامن افشاند
3 از آن رو شعله ی شوق توام افزون شود هر دم که چشم خون فشان بر آتش من روغن افشاند
4 پس از من بلبلی پیدا شود در پای هر گلبن صبا خاکسترم را چون بطرف گلشن افشاند
1 چون بمیخانه رسیدی سخن دور گذار دختر رز طلبیدی هوس حور گذار
2 بیشتر از می و معشوقه به عاشق نرسید قصه ی روضه دقیقست بجمهور گذار
3 باز کن دیده ی بیدار در آیینه ی جام نظر خلوتیان را به همان نور گذار
4 بلبلانند حریفان قدح باده طلب ساز چینی بطربخانه ی فغفور گذار
1 همه شب دارم از دل بادهٔ نابی که من دانم به گریه میکنم گلگشت مهتابی که من دانم
2 دل راحت طلب شد کامخواه و می ز هر ناکس کشم خواری، پی مقصود نایابی که من دانم
3 همان هرجایی و بیگانهخو میبینمت چندان که لفظ لعن میگویی ز هر بابی که من دانم
4 پی یک جرعه کز جام توام روزی شود یا نه کشم از زهر چشم غیر تلخابی که من دانم
1 هر دم آرایش آن عارض چون گل کشدم گه در گوش گهی رشته ی کاکل کشدم
2 از تجمل نکند بر من درویش نگاه آه از آنروز کزین ناز و تجمل کشدم
3 نتوان دید که زلفش دگری باز کند ور ببندم نظر از دور تحمل کشدم
4 من خود از کشتنیانم بهمه حال ولی نه چنان نیز که بی فکر و تأمل کشدم
1 لاله عطر آمیز و گل مشکین نفس خواهد شدن بلابلانرا دیدن بستان هوس خواهد شدن
2 ناز افزون کن که بی منت طفیل راه تست آنقدر وجهی که ما را دسترس خواهد شدن
3 اینهمه ناز و سرافرازی که دارد نخل تو میوه اش کی روزی دندان کس خواهد شدن
4 بر نمی دارم دل از لعل لبت گر خون شود این چنین شوقی نپنداری که بس خواهد شدن
1 هر زمان با خود خیال آن رخ گلگون کنم آرزوی دیدن رویت بدل افزون کنم
2 چون خیال صورت خوب تو آرم در نظر از تحیر آفرین بر خامه ی بیچون کنم
3 سر ز طاعت بر ندارم گر بعمر خود دمی سجده یی در سایه آن قامت موزون کنم
4 من که دارم صد نوا از ناله ی شبگیر خود گوش کی بر ارغنون بزم افلاطون کنم
1 می آفتست و در نظرم پر فنی چنین می رم به دست ساقی سیمین تنی چنین
2 هر لحظه بیش سوزدم آن شمع دلفروز کم بوده در چراغ کسی روغنی چنین
3 او در پی شکار و جهانی فتاده مست مردن بهست در غم صید افگنی چنین
4 از بوستان دهر نچیدم گل مراد بس بینوا برون شدم از گلشنی چنین
1 بته رسید قدح ساقیا شراب رسان اگر حریف منی آب را به آب رسان
2 بحق جام جم و آب خضر ای ساقی که جرعه یی بمن تشنه ی خراب رسان
3 چه حاجتست بشمع و چراغ چون می هست برون خرام و صراحی بماهتاب رسان
4 چو ذره از سر این خاکدان دون برخیز کلاه گوشه ی عزت به آفتاب رسان