1 یا مرا کامی ده از لعل شرابآلود خویش یا هلاکم کن به زهر چشم خوابآلود خویش
2 خندهٔ شیرین لبالب ساز با دشنام تلخ از گدایان کم مکن لطف عتابآلود خویش
3 در چمن بند قبا بگشا و جیب غنچه را نکهتی بخش از گریبان گلابآلود خویش
4 تا به کی ای سرو چمن گل در عرق داری نگاه از حیا خوی کرده رخسار حجابآلود خویش
1 مرا هر روز بیتو صد غم جانسوز پیش آید الهی دشمن جان ترا این روز پیش آید
2 دلم مشکین غزالی برد و میگردم من بیدل بود کز جانبی آن صید دست آموز پیش آید
3 چنان دلتنگم از نادیدن آن گل که بی رویش نگردم شاد اگر صد عید و صد نوروز پیش آید
4 شبش در خواب می دیدم که میزد آتشی در دل بسوزم پیش او خود را اگر امروز پیش آید
1 خوبی بالتفات وفا کم نمی شود بنمای رخ که از تو صفا کم نمی شود
2 صحبت بیاد و بوسه بپیغام تا بکی این غایبانه بازی ما کم نمی شود
3 من بوی جان فرستم و تو نکهت عبیر باری درین میانه صبا کم نمی شود
4 روزی بود که با من مخلص یکی شوی در کار بنده لطف خدا کم نمی شود
1 گلرخان بر سر خاکم چمنی ساخته اند چمنی بر سر خونین کفنی ساخته اند
2 در حقیقت نسب عاشق و معشوق یکیست بوالفضولان صنم و برهمنی ساخته اند
3 یکچراغست درین خانه که از پرتو آن هر کجا می نگرم انجمنی ساخته اند
4 از سگان سر کوی تو بسی منفعلم که به همصحبتی همچو منی ساخته اند
1 خط گرد خال آن لب میگون زیاده تر دردم زیاد بود شد اکنون زیاده تر
2 حسنت زیاده باد که هر روز می کنی خوبی زیاده شیوه ی موزون زیاده تر
3 کردی چنان عتاب که در سینه کار کرد حسن عبارت از لب میگون زیاده تر
4 عاشق چه غم خورد که عنان را ز دست داد سوزد دل قبیله ز مجنون زیاده تر
1 سراسر شیوهٔ نازست سرو ناز پروردش ولی در جلوهٔ جولان نمییابد کسی گردش
2 خیال جوهر فرد دهانش جان مشتاقان ز هستی فرد سازد جان فدای جوهر فردش
3 گرفتاری که حیران جمال اوست روز و شب نبیند راحت از خواب و نباشد لذت از خوردش
4 کسی را سجده ی محراب ابرویش قبول افتد که اشک سرخ پیدا باشد از رخساره ی زردش
1 آنان که به اخلاص کلام تو نویسند در اول دفتر همه نام تو نویسند
2 یا رب چه بلا ماه تمامی که تمامان بر دل صفت حسن تمام تو نویسند
3 آنی که ببزم هنر و انجمن فضل جادو قلمان جمله سلام تو نویسند
4 بس نقد روان آب شود تشنه لبان را تا یکدو سخن بر لب جام تو نویسند
1 زین بحر نیلگون دم آبی ندید کس سرها فرود رفت و حبابی ندید کس
2 پیوسته زهر می چکد از شیشه ی سپهر هرگز در این قرابه شرابی ندید کس
3 مردم تمام در پی آبادی خودند باری بلطف سوی خرابی ندید کس
4 در اتش از برای تو گشتیم سالها وین طرفه تر که بوی کبابی ندید کس
1 برغم من بحریفان می شبانه مکش مسوز جان من و آه عاشقانه مکش
2 گذار تا بروم گرد بازی اسبت هوای ره مکن ایشوخ و تازیانه مکش
3 ز کاکل تو دل تیره بخت میجویم مرو بتاب و سر از من بهر بهانه مکش
4 سیاهی مژه ات موجب هلاک منست بناز سرمه در آن چشم آهوانه مکش
1 گر میروم نزدیک او شوق وصالم میکشد ور مینشینم گوشهای تنها خیالم میکشد
2 بیشمع خود گر میروم در کنج تنهایی شبی گه غصه خونم میخورد گاهی خیالم میکشد
3 من خود نمیگویم که او می خورده باشد با کسی آن شکل مخمورانه و تغییر حالم میکشد
4 قربان آن شوخم که چون از دور میبیند مرا چندان تواضع میکند کز انفعالم میکشد