1 ساقی چه بود باده و زین آب چه خیزد من تشنه ی عشقم ز می ناب چه خیزد
2 گل دیده نیفروزد و مه دل نرباید مقصود تویی از گل و مهتاب چه خیزد
3 خنجر مکش از دور که من صید هلاکم نزدیکتر از این غضب و تاب چه خیزد
4 در هم مکش ابرو ز تمنای دل من جز حاجت درویش ز محراب چه خیزد
1 التفات چشم آن مشکینغزالم میکشد مردمیها میکند کز انفعالم میکشد
2 گرچه آزادم ز قید دانه و دام هوس شوق دام و دانهٔ آن زلف و خالم میکشد
3 من نمینالم ز اندوه شب هجران ولی هر نفس اندیشهٔ روز وصالم میکشد
4 چون خرامان میرود سَروَش به گلگشت چمن شیوهٔ رفتار آن نازکنهالم میکشد
1 منم که دوست مرادم ز تلخ و شور دهد مدام باده و نقلم بدست زور دهد
2 پیاله گیر که دست سپهر نتوان تافت اگر نگین سلیمان به دست مور دهد
3 هدیه ییست که ترک مرصعینه کمر شراب لعل ز پیمانه ی بلور دهد
4 مرا ز خاک در دوست بیش ازان فرحست که سرمه مژده ی بینا شدن بکور دهد
1 دلم که همره آن مه چو ابر چست شود گذار تا برود آن قدر که سست شود
2 ندیده دامن پاک تو مهر و ماه هنوز درست باد کتانی که خانه شست شود
3 قلم دریغ مدار از سفینه ی عاشق که این سفینه باصلاح تو درست شود
4 نبات تازه ی تو می برد ز دیده گلاب تبارک الله ازان موسمی که رست شود
1 معاذالله گرت با همدمان رغبت زیاد افتد من بیتاب را از غصه آتش در نهاد افتد
2 دلم خواهد که ساید دیده بر اندام سیمینت چه می گویم که از چشم جهان بینم سواد افتد
3 بخو وصلت روا می داشتم بر دیگران هجران چه دانستم که فالم جمله بر عکس مراد افتد
4 رقیبان حال من باور نمی دارند اگر سوزم الهی آتشی در مردم بد اعتقاد افتد
1 خطش چو بنام من از خامه برون آید بس نکته ی دلسوزی کز نامه برون آید
2 آنروز که در مکتب دیدم سبقش گفتم کاین طفل گرانمایه علامه برون آید
3 ننوشته سلام ایدل بهر چه کشی خود را بگذار که حرفی چند از خامه برون آید
4 دندان بجگر دارم باشد که ازین مجلس بخش من کم روزی یک شامه برون آید
1 بیا که شاهد گل شمع بوستان گردید چمن ز حوروشان روضه ی جنان گردید
2 هوا کریم صفت گشت و ابر گوهر بار فلک انیس شد و بخت مهربان گردید
3 به یک دو قطره که از دیده ریخت بلبل مست نظاره کن که چها در چمن عیان گردید
4 کسی که با می و ساقی نشست بر لب جو میان برگ گل از چشم بد نهان گردید
1 دوشم چراغ دیده به صد نور و تاب بود در سر شراب و در نظرم آفتاب بود
2 تا روز در مشاهده ی شمع روی دوست می سوختم چرا که نه هنگام خواب بود
3 بزمی به از هزار پریخانه ی چگل دل در میان به صورت و معنی خراب بود
4 من در میانه سوخته چون دانه ی سپند وز هر کرانه کار حسود اضطراب بود
1 گر بنگری در آینه روی چو ماه خویش آتش بخرمنم زنی از برق آه خویش
2 هر دم که بیتو ام نفسی کاهدم ز عمر دردا که مردم از نفس عمر کاه خویش
3 دارم تب فراق و ندارم مجال آه گریم هزار بال بحال تباه خویش
4 راه منست عاشقی و رسم بیخودی ناصح تو و صلاح، من و رسم و راه خویش
1 هرگز برخت سیر نگاهی نتوان کرد وز بیم کسان پیش تو آهی نتوان کرد
2 روزی که بنادیدن رویت گذرانم شرح غم آن روز بماهی نتوان کرد
3 خنجر مفگن بر من و خلقی مکش از رشک از بهر یکی قصد سپاهی نتوان کرد
4 سودی نبود زین همه افسون محبت چون در دل سنگین تو راهی نتوان کرد