1 تا کی کسی بزهد و لب خشک خو کند خضر رهی کجاست که می در سبو کند
2 ای طالب بهشت، در میفروش گیر کانجا دهند آنچه دلت آرزو کند
3 آنکس که بر پیاله ی ما پشت دست زد گو اینقدر بساز که ناخن فرو کند
4 خرسند شو که هر که زبان سؤال بست حاجت نماندش که دگر گفتگو کند
1 تا چند طلب باشد و مطلوب نباشد خون گریم و نظاره ی محبوب نباشد
2 هر ناله میان من و او قاصد دردیست دلسوز مرا حاجت مکتوب نباشد
3 هر جا که شکافند دل مهر پرستان یکذره نیابند که مجذوب نباشد
4 گر دیده و دل پاک نگهداشته باشی هیچ از نظر پاک تو محجوب نباشد
1 چه ترکیبست یا رب در ته پیراهن اندامش که هوشم می رود هر جا که آید بر زبان نامش
2 زد آتش در دلم یا رب چه گرمی مزاجست این که نبود در قبا چون برگ گل یک لحظه آرامش
3 خرابم افگند آن مست حسن از شیوه یی هر دم زهی ناز و جوانی، کم مباد این باده از جامش
4 بر آن لب بسته دندان از هوس خوش می کند عاشق نمی دانم کجا خواهد کشید آخر سرانجامش
1 در تن سوخته چندانکه نفس می گنجد جان بیاد تو درین تنگ قفس می گنجد
2 در دل تنگ من ای شمع سراپرده ی جان جز خیال تو مپندار که کس می گنجد
3 گلشن عیش مرا تنگ چنان ساخت قضا که در آنجا نه هوا و نه هوس می گنجد
4 نکنم در چمن کوی تو یاد گل و سرو که در آن باغ نه خاشاک و نه خس می گنجد
1 ای عارضت به بوسه ز لب دلنوازتر آبت ز آتش همه کس جانگدازتر
2 شمعیست قامت تو که در جلوه ی جمال هست از تمام کج کلهان سرفرازتر
3 آه از تکبر تو که بیگانه تر شوی هرچند دارمت من مسکین بنازتر
4 بیداد کن که حسن اگر اینست هر زمان دستت بود بعاشق مسکین درازتر
1 دمی که بوی گل از باد نوبهار آید بغنچه ی دل من بیتو زخم خار آید
2 بهار آمد و مردم بعیش خود مشغول دو چشم من نگران هر طرف که یار آید
3 مرا چو نیست نشاط از بهار و باغ چه سود که سبزه بر دمد از خاک و گل ببار آید
4 دلا بپای گل و سرو آب دیده مریز نگاهدار که آن سرو گلعذار آید
1 جز جور و جفا پیشه ی محبوب نباشد خوبی که جفایی نکند خوب نباشد
2 جایی نرسد نکهت پیراهن یوسف گر خود کشش از جانب یعقوب نباشد
3 یک شمه نجات از الم عشق نیابد آن را که بدل صبر صد ایوب نباشد
4 گردیده و دل پاک نگه داشته باشی هیچ از نظر پاک تو محجوب نباشد
1 مست آمدی کرشمه کنان در قبای ناز زینگونه نازنین که تویی هست جای ناز
2 بخرام و ناز کن که خدا در ریاض حسن آراست سرو قد ترا از برای ناز
3 هر جا که هست، غمزه و نازست کار تو دل مبتلای غمزه و جانم فدای ناز
4 یکدم که دست داد ملاقات وصل تو شد فوت فرصتم همه در ماجرای ناز
1 آن گل از طرف کشت میآید وه چه عنبرسرشت میآید
2 بسته زنار و دل دگر کرده مست سوی کنشت میآید
3 شب کجا باده خودرویی ای گل کز تو بوی بهشت میآید
4 از سرم پا کشیدی و گفتم که سر من به خشت میآید
1 ساقی بیا که روز برفتن شتاب کرد می ده که عید پای طرب در رکاب کرد
2 آنکس که ذوق باده برو تلخ می نمود بگذاشت جام شربت و میل شراب کرد
3 آن نازنین که دسته ی گل داشت پیش رو از چشم خونفشان محبان حجاب کرد
4 از آفت خرابی سیل فنا گذشت دریا دلی که خانه تهی چون حباب کرد