1 چو رو از جانب صید آن شکارانداز میتابد عنان میافگند بر من ز ناز و باز میتابد
2 سخن در پرده میگویی ولی گویا بود حسنش فروغ روی خوب از جوهر آواز میتابد
3 عفی الله برق پیکانت چه شمع دلفروز است آن که از شست تو ای ترک شکارانداز میتابد
4 عجب سوزیست از شمع رخت در جان پروانه که از هر شهپرش صد شعله در پرواز میتابد
1 فردا که هر غنیم نماید غنیم خویش دست منست و دامن یار قدیم خویش
2 یا رب بمذهب که بود سوختن روا آنرا که پرورند بناز و نعیم خویش
3 گر پی برد غنی که چه سودست در کرم ریزد چو آب در قدم خلق سیم خویش
4 یاری کجاست تا بخرابات رو نهیم کز دست داده ایم ره مستقیم خویش
1 صبحی بمن آن شاخ گل از خواب نخیزد یا نیمشبی مست ز مهتاب نخیزد
2 از خانه ی زین خاست بقصد دل عاشق زانگونه که آتش بچنان تاب نخیزد
3 از گرمی می بود که آن غمزه برآشفت بی جوشش خونی رگ قصاب نخیزد
4 هر چند کشم باده ز غم پاک نگردم گردیست بدین دل که به صد آب نخیزد
1 که فتاد در فراقت که نسوختی تمامش؟ اجلیست غالبا این که فراق گشته نامش
2 بنوید مرگ خواند سوی خویشتن فراقم چه قیامت آشنایی که اجل بود پیامش
3 بستاره ی رقیبان نبرم حسد که آنمه بکرشمه چون در آید همه جاست فیض عامش
4 بعذاب داغ هجران دل کامخواهم اولی که نشست آتش من ز خیالهای خامش
1 ای هر قدم بخاک رهت بسملی دگر در خون ز ترکتاز تو هر سو دلی دگر
2 شب نیست کز فروغ تو ای شمع انجمن پروانه یی نسوخته در محفلی دگر
3 صد داغ حیرتم بدل از شمع بزم اوست آن نخل کی دهد به ازین حاصلی دگر
4 دیوانه ییست چرخ که هر دم بصورتی سنگی زند بکاسه ی خونین دلی دگر
1 خیز ای ندیم و مجمره ی عود برفروز ساقی بیا و چهره ی مقصود برفروز
2 امشب که آفتاب حریفست و مه انیس شمع طرب بطالع مسعود برفروز
3 می ده ز جام لعل که مهمان بود عزیز محفل بشمعهای زر اندود برفروز
4 اکنون که وحش و طیر بزیر نگین تست دریاب و دل بنغمه ی داود برفروز
1 خوش آن شبها که سر بر آستان دلستانم بود ز خاک پای او مهر خموشی بر دهانم بود
2 بهر صورت که می رفتم بکویش آشنا بودم نه غوغای سگان نه بیم سنگ پاسبانم بود
3 بخواب بیخودی شبها بکنجی می شدم پنهان ز سوی پاسبانش گوشه ی چشمی نهانم بود
4 چو بلبل نیمشب کز خواب مستی می شدم بیدار زبان چون می گشودم نام آن گل بر زبانم بود
1 گر آن خورشید روزی بر سر من سایه اندازد رقیبش همچو ابری آید و روزم سیه سازد
2 گرفتارم بدست نازنینی کز هوای خود مرا چون زارتر بیند بخوبی بیشتر نازد
3 چنان خوبی که گر آیی میان مجلس خوبان زهر جانب پریرویی بر خسارت نظر بازد
4 رقیب از محرمی گر شمع بالینت شود شبها گمارم آه گرم خود برو چندانکه بگدازد
1 هوا خوشبوی گشت و مرغ در پرواز میآید بهار رفته از گلشن به گلشن بازمیآید
2 تحیت میرساند بلبلان را باد نوروزی که گل بار دگر در جلوهگاه ناز میآید
3 چه باد مشکبیز است اینکه بوی جان دهد هردم مگر از راه آن ترک شکارانداز میآید
4 بشارت باد از آن صیادوَش کبک خرامان را که باز از طرف دشت آواز طبل باز میآید
1 ستمگران غم اهل نظر نمی دانند جراحت دل و داغ جگر نمی دانند
2 دو اسبه رو به هم آورده در بساط غرور ستاره بازی گردون مگر نمی دانند
3 بجان ملامت عشاق می کنند عوام معینست که کار دگر نمی دانند
4 خرد پسند ندارد شکست درویشان علی الخصوص که پا را ز سر نمی دانند