1 دلم روانشد و جان هم ره سفر گیرد که از مسافر ره دور من خبر گیرد
2 کف غبارم و جایی رسم بدولت عشق گرم نسیم عنایت ز خاک برگیرد
3 تو نازنینی و ما دردمند درد آشام میان ما و تو صحبت چگونه در گیرد
4 ز تاب شمع رخت آتشیست در دل من که گر نفس نکشم شعله در جگر گیرد
1 به این جادو و شانم تا سر پیوند خواهد بود به زنجیر محبت گردنم در بند خواهد بود
2 اگر صد خوب پیش آمد ترا یاد آرم و سوزم بلا آندل که با وصل تو حاجتمند خواهد بود
3 درین مجلس بچیزی هر کسی دندان فرو برده امید ما به آن لبهای شکر خند خواهد بود
4 اگر تلخی رسد در صحبت احباب شیرین باش مکن ابرو ترش تا کی گلاب و قند خواهد بود
1 شراب خورد و شبیخون بعاشقان آورد چه آفتست که احباب را بجان آورد
2 شدم بوعده ی او زار آه ازان بد مست که یکدو بوسه کرم کرد و بر زبان آورد
3 چه گیرم آن کمر بسته را بدعوی خون که فتنه کاکل آشفته در میان آورد
4 ز بند بند تنم این زمان براید دود که عشق خانه کنم پی باستخوان آورد
1 گلرخان از نفس ما اثری یافته اند دل دگر ساخته گویا خبری یافته اند
2 اشک ریزان سحرخیز ترا ذکر بخیر که زهر قطره برین در گهری یافته اند
3 نیست نزدیکتر از کوی تو راهی بخدا که ازین کعبه به فردوس دری یافته اند
4 آستان تو بود برج سعادت که درو هر دم از بال هما شاهپری یافته اند
1 ز می برآمده، آن رنگ آل تا چکند حضور عیش و غرور جمال تا چکند
2 گره فگنده بر ابرو و کج نهاده کلاه هزار عربده دارد خیال تا چکند
3 لبش بخنده ی جان بخش صد قیامت کرد ملاحت خط و انگیز خال تا چکند
4 کند نگاه و من از پی روم رمیده ز خود بدام میکشدم آن غزال تا چکند
1 میخواره ی مرا لب خندان نگه کنید زان شکل آنچه می کشدم آن نگه کنید
2 ناگه سیاستی بنماید غیور من گفتم هزار بار که پنهان نگه کنید
3 ای گلرخان به صورت آن ترک بنگرید چشم سیاه و زلف پریشان نگه کنید
4 بیباک من رسید دگر مست و سرگران طرف کلاه و چاک گریبان نگه کنید
1 از کعبه عزم دیر برون از طریق بود آیا چه چاره چون دل گمره رفیق بود
2 همچون فرشته از در میخانه بازگشت عقلم که دیرساله رفیق شفیق بود
3 اندیشه ی مفرح یاقوت داشت دل غافل که نشأه در می همچون عقیق بود
4 رمزی که از زبان صراحی شنید جام کنهش کسی نیافت که مقصد عمیق بود
1 آلوده بمی لعل ترا چون نگرد کس طاقت نبود کان لب میگون نگرد کس
2 منت که رسیدم ز تو یکره بزلالی در ساغر خود چند همه خون نگرد کس
3 خوبی تو، مکن گوش بگفتار بد آموز حیفست که بر مردمک دون نگرد کس
4 مگذار که میرم بنما ان خط اگرچه مگذار که میرم بنما ان خط اگرچه
1 هلاک جانم از آن خط دلکشست هنوز اگر چه سبزه ی سیراب شد خوشست هنوز
2 فدای آن گل رویم که دستزد نشدست خراب آن می لعلم که بیغشست هنوز
3 بگرد آینه اش خط سبز دایره ییست ولی ز آه دل ما مشوشست هنوز
4 ز شوق آن لب میگون و خط زنگاری بخون سفینه ی دلها منقشست هنوز
1 گل آمد و بی یار نشستن که تواند بی یار بگلزار نشستن که تواند
2 یکدم به مراد دل خود پهلوی یاری بی محنت اغیار نشستن که تواند
3 زین شیوه ی مستانه که هر لحظه نمایی در بزم تو هشیار نشستن که تواند
4 جز بخت زبونم که برد دمبدمش خواب با من به شب تار نشستن که تواند