مست آمدی کرشمه کنان از بابافغانی شیرازی غزل 324
1. مست آمدی کرشمه کنان در قبای ناز
زینگونه نازنین که تویی هست جای ناز
1. مست آمدی کرشمه کنان در قبای ناز
زینگونه نازنین که تویی هست جای ناز
1. رخ برفروز و خون دلم را روانه ساز
آتش بخرمنم زن و مستی بهانه ساز
1. ما گرفتاریم بر ما ناوک بیداد ریز
سوسن و گل در کنار مردم آزاد ریز
1. چون یار شدی مهر و وفا گم نکنی باز
از ره نروی گوش به مردم نکنی باز
1. این نخل تازه بین که ندیدست خار کس
نگرفته رنگ دامنش از لاله زار کس
1. دارم از غنچه ی لعل تو خطایی که مپرس
لطف و قهری که مگو، ناز و عتابی که مپرس
1. از جان من حکایت جانان من بپرس
غافل چه داند این سخن از جان من بپرس
1. زین بحر نیلگون دم آبی ندید کس
سرها فرود رفت و حبابی ندید کس
1. آلوده بمی لعل ترا چون نگرد کس
طاقت نبود کان لب میگون نگرد کس
1. هیچ دولت تا ابد باقی نمی ماند بکس
دولتی کان هست باقی دولت عشقست و بس
1. آتشم در جان و در دل حسرت جامست و بس
حاصل عمرم همین اندیشهٔ خامست و بس
1. به بستر افتم و مردن کنم بهانهٔ خویش
بدین بهانه مگر آرمش به خانهٔ خویش