1 ای مرا هر ذره با مهر تو پیوندی دگر هر سر مویی به وصلت آرزومندی دگر
2 بگسل از دام گرفتاری که بر هر ذره اش از کمند زلف مشگین بسته یی بندی دگر
3 منکه همچون غنچه دارم با لبت دلبستگی کی گشاید کارم از لعل شکر خندی دگر
4 دل گرفتار غم و در دست یکبارش مسوز از برای محنتش بگذار یکچندی دگر
1 شب هجرم خوش آمد ناله و فریاد از آن خوشتر فغانم هم خوش و آه دل ناشاد از آن خوشتر
2 از او خوش مینماید اینکه بد گوید رقیبان را وگر هرگز از ایشان مینیارد یاد از آن خوشتر
3 نرنجم هرگز از بیداد و جور آن جفاپیشه که جور دلبران خوش باشد و بیداد از آن خوشتر
4 خوش است این گر ملامتخانهٔ دلها کند ویران وگر این شیوه را از من کند بنیاد از آن خوشتر
1 این نخل تازه بین که ندیدست خار کس نگرفته رنگ دامنش از لاله زار کس
2 با آب خود بر آمده همچون گل بهشت لب تر نکرده هیچگه از جویبار کس
3 آیینه اش ز آه کسان مانده در امان ننشسته گرد بر دلش از رهگذار کس
4 شهری شد از کرشمه ی مستانه اش خراب وز باده اش نرفته عذاب خمار کس
1 افزون ز صد قیامت در دل زیار آتش دوزخ یکی و سوزد ما را هزار آتش
2 در جان ز عشق سوزی در دل ز طعن داغی یاران حذر که بارد زین روزگار آتش
3 دلسوزی عزیزان بر گریه ام چه حاصل آبم گذشت از سر ناید بکار آتش
4 دزدیده چند سوزم در گوشه های زندان آن به که برفروزم در پای دار آتش
1 نتوانم که بینم از دورش آه از شرم چشم مخمورش
2 نیست در شهر کس که عاشق نیست چه بلا گشت حسن مشهورش
3 این چراغ از کدام انجمنست که جهانی بسوخت از نورش
4 رفت آن ماه نیم مست برون چه شبی روز کرد مخمورش
1 کنون که باد خزان فرش لعل فام کشید خوش آنکه در صف مستان نشست و جام کشید
2 دلم که جام نگون داشت سالها چو حباب ببین که موج شرابش چسان بدام کشید
3 خزان در آمدن آن سوار حاضر بود که در رهش ورق زر باحترام کشید
4 فلک بداد مرادم چنانکه دل می خواست ولی ز هر سر مویم صد انتقام کشید
1 دل سوزان من از نکهت نوروز نگشاید فغان کاین غنچه را جز ناله ی جانسوز نگشاید
2 همه درهای عرت باز و من در کنج تنهایی در من کی گشاید بخت اگر امروز نگشاید
3 چنان شد بسته بر رویم در این کاخ فیروزه که از بخت بلند و طالع فیروز نگشاید
4 جهان در دیده ی مجنون سیه شد آه اگر لیلی نقاب زلف از روی جهان افروز نگشاید
1 نسوزیم که گل این چراغ می ماند غبار می رود از پیش و داغ می ماند
2 چو از قبای خودم نکهتی نمی بخشی مگو که این سخنم در دماغ می ماند
3 زهی صفای بناگوش و قطره های عرق که هر یکی بدر شبچراغ می ماند
4 چمن شکفت عجب دارم از مهندس شهر که صوفیانه بکنج فراغ می ماند
1 عید شد هر کس مه نو را مبارکباد کرد هر گرفتاری بطاق ابرویی دل شاد کرد
2 گریه ی مستان ز سوز و ناله ی چنگ صبوح زاهد خلوت نشین را رخنه در اوراد کرد
3 شام عید از جان خود بی او ملالی داشتم آمد آن سرو وز قید هستیم آزاد کرد
4 گرچه کشتن عادت مردم نباشد روز عید جان فدای چشم او کاین شیوه را بنیاد کرد
1 بیخودی در عشقبازی باد و رسوایی مباد درد دل باد و ملامت، ناشکیبایی مباد
2 بیتو غیر ناله ی جانسوز و آه جانگداز عاشقانرا همدم شبهای تنهایی مباد
3 رستم از قید خرد یا رب اسیر عشق را هدمی جز با گرفتاران سودایی مباد
4 جمع کردم در خم زلفت دل سرگشته را هیچ دل یا رب پریشان گرد و هر جایی مباد