گه به لطفم مینوازد از بابافغانی شیرازی غزل 300
1. گه به لطفم مینوازد گه به نازم میکشد
زنده میسازد مرا آن شوخ و بازم میکشد
1. گه به لطفم مینوازد گه به نازم میکشد
زنده میسازد مرا آن شوخ و بازم میکشد
1. هر مصور کان جمال و صورت موزون کشد
حیرتش گیرد که ناز و غمزه ی او چون کشد
1. طبع تو بدخوی بود نرم و حلیم از چه شد
آنکه سر فتنه داشت یار و ندیم از چه شد
1. نوروز علم برزد و گل در چمن آمد
خورشید سفر کرده ی من در وطن آمد
1. گر تلخ شدی سوز تو از سینه کجا شد
شیرینی درد از دل بی کینه کجا شد
1. چون بدلسوزی من یار زبان تیز کند
بسخن پسته ی خندان شکر آمیز کند
1. هر دل که گرم از آتش پنهان من شود
گر کافر فرنگ بود بت شکن شود
1. مه خورشدروی من دمی یک جا نمیگنجد
چنان گرمست بر دلها که در دلها نمیگنجد
1. عید است و هرسو جلوهگر شوخ دلارای دگر
دارم من خونینجگر میل تماشای دگر
1. ای هر قدم بخاک رهت بسملی دگر
در خون ز ترکتاز تو هر سو دلی دگر
1. ای عارضت به بوسه ز لب دلنوازتر
آبت ز آتش همه کس جانگدازتر
1. ای مرا هر ذره با مهر تو پیوندی دگر
هر سر مویی به وصلت آرزومندی دگر