1 ما را گلی از باغ تو چیدن نگذارند چیدن چه خیالیست که دیدن نگذارند
2 بهر سخنی از لبت ای غنچه ی خندان چون گل همه گوشیم شنیدن نگذارند
3 هر جا که شود آینه ی روی تو پیدا آهی ز سر درد کشیدن نگذارند
4 بی چاشنی درد و غم از ساغر مقصود یک جرعه بدلخواه چشیدن نگذارند
1 ز گلگشت آمدی بنشین که مشک چین فرو ریزد میان بگشا که از هر سو گل نسرین فرو ریزد
2 خوش آن محفل که خورشیدی درون آید عرق کرده نشیند وز مه نو خوشه ی پروین فرو ریزد
3 چو انگیزد علاج دل طبیب کاردان من ز نخل خامه چندین شیوه ی شیرین فرو ریزد
4 زبان دانیست ترک من که هنگام سخن گفتن بعنوان عجب بس نکته ی رنگین فرو ریزد
1 فغان ز بازی اسب و هوای خانه ی زینش که باد خاک قدم صد نگارخانه ی چینش
2 تبارک الله از آن آب و رنگ خاتم خوبی که خال چهره ی صد یوسفست نقش نگینش
3 درین خیال که گردی بدامنش ننشیند نهاده آینه ی دل نشسته ام بکمینش
4 چه پرده یی دگرش دست داد مطرب مجلس که خون ز چشم حریف آورد نوای حزینش
1 روز گلگشتست و یاران برگ عشرت ساختند گلرخان رفتند و در گلزار صحبت ساختند
2 کار افتادست عاشق را که در صحرا و باغ دلبران هر روز مجلس را بنوبت ساختند
3 گوشه ی بستان خوشست اکنون که محبوبان مست هر یکی پای گلی جستند و خلوت ساختند
4 وقت آن آمد که در عالم به دست آید گلی بینوایان بسکه با خار ندامت ساختند
1 گر تلخ شدی سوز تو از سینه کجا شد شیرینی درد از دل بی کینه کجا شد
2 شب یار و سحر دشمن جان این چه وفاییست خاصیت نقل و می دوشینه کجا شد
3 از لخت کباب دل ما زود شدی سیر حق نمک صحبت دیرینه کجا شد
4 عاشق نشود تیره بیک آه ز مجنون نور و خرد طبع چو آیینه کجا شد
1 امروز صفای دلم از سیمتنی بود جانم پر از اندیشه ی نسرین بدنی بود
2 چون دسته ی گل ساعدم از داغ نهانی آراسته زان دست که گویی چمنی بود
3 پیرانه سرم ناصیه ی موی پریشان در سایه ی شمشاد قدی نسترنی بود
4 در تابه ی حمام دلم رفت چو ماهی نی زهره ی آهی نه مجال سخنی بود
1 وقتست ای حریف که می در سبو کنند دردیکشان بمنزل مقصود رو کنند
2 ما جوی شیر و قصر زبرجد گذاشتیم ساقی بگو که میکده را رفت و رو کنند
3 می ده که وضع میکده بی مصلحت نشد کاری که می کنند حکیمان نکو کنند
4 امروز داد مرشد ما رخصت شراب اما به این قرار که کم گفتگو کنند
1 افغان که دل به هیچ مقامم نمی کشد کس جرعه یی شراب ز جامم نمی کشد
2 آزرده ام چنانکه به گلگشت کوی تو دل هم به اختیار تمامم نمی کشد
3 دست من و میان تو زین نازکان شهر چابکتر از تو کس چو بدامم نمی کشد
4 بیگانه ام ز نقل و شرابی که بی تو است اندیشه ی حلال و حرامم نمی کشد
1 بیا که ساقی ما بی نقاب جلوه نمود ببین در آینه ی جام چهره ی مقصود
2 سزد که پیر خرابات جرم ما بخشد به آب چشم صراحی و سوز سینه ی عود
3 ز هر دری که درآید همای دولت عشق نشان بخت بلندست و طالع مسعود
4 دلی که بی خبر از اصل جوهر نظرست اگر در آینه ی جان کند نظاره چه سود
1 می خورده خنده بر من ناشاد می کند آن ترک مست بین که چه بیداد می کند
2 دارم چنان خیال که پندارم این زمان دارد به دست جام و مرا یاد می کند
3 عاشق چو مور در ته پا رفت و او همان گلگشت با بتان پریزاد می کند
4 شوخی که در سرش هوس مطربست و می کی گوش بر نصیحت استاد می کند