از بیم جان گویم که از بابافغانی شیرازی غزل 312
1. از بیم جان گویم که دل دارد دلارایی دگر
من جای دیگر در بلا مسکین دلم جایی دگر
1. از بیم جان گویم که دل دارد دلارایی دگر
من جای دیگر در بلا مسکین دلم جایی دگر
1. خط گرد خال آن لب میگون زیاده تر
دردم زیاد بود شد اکنون زیاده تر
1. باز این دل دیوانه را افتاده سودای دگر
وز ناله در هر کشوری افگنده غوغای دگر
1. کار ما جز نامرادی نیست دور از وصل یار
نامرادانیم ما را با مراد دل چکار
1. ما شستهایم ز آینهٔ دیده گرد غیر
زین نقشخانه جلوهٔ او دیدهایم خیر
1. چون بمیخانه رسیدی سخن دور گذار
دختر رز طلبیدی هوس حور گذار
1. شب هجرم خوش آمد ناله و فریاد از آن خوشتر
فغانم هم خوش و آه دل ناشاد از آن خوشتر
1. شکر خدا که با من بیدل نشست یار
می خورد و بی حجاب بمحفل نشست یار
1. دلا به گوشه ی آن چشم شرمناک نگر
تو پاک آمده یی پاک باش و پاک نگر
1. خیز ای ندیم و مجمره ی عود برفروز
ساقی بیا و چهره ی مقصود برفروز
1. هلاک جانم از آن خط دلکشست هنوز
اگر چه سبزه ی سیراب شد خوشست هنوز
1. خورشید من امروز بشکل دگری باز
می خورده نهان گرم ز ما می گذری باز