1 زبان بوصف جمال تو بر نمی آید که خوبی تو بتقریر در نمی آید
2 هزار صورت اگر می کشد مصور صنع یکی ز شکل تو مطبوع تر نمی آید
3 چه وصف جلوه ی گلهای ناشکفته کنم چو غیر حسن توام در نظر نمی آید
4 بر آن سرم که بسر وقت کشتنم آیی دریغ و درد که عمرم بسر نمی آید
1 کار ما جز نامرادی نیست دور از وصل یار نامرادانیم ما را با مراد دل چکار
2 گر نمی چینم گل شادی خوشم با خار غم زانکه من دیوانه ام گل را نمی دانم ز خار
3 دل چو بردی بعد ازین صبر و قرار از ما مجو بیدلان را نیست دور از دلبران صبر و قرار
4 کار فرما تیر مژگان را و تیغ غمزه هم گو دل ما خون چکان میباش و جان ما فگار
1 ما گرفتاریم بر ما ناوک بیداد ریز سوسن و گل در کنار مردم آزاد ریز
2 قطره ی خونابه ام در آتش گلخن فگن پاره ی خاکسترم در رهگذار باد ریز
3 خار خشک ما سزاوار سموم آتشست آسمان گو آب رحمت بر گل و شمشاد ریز
4 ایکه با شیرین لبالب میزنی جام مراد جرعه یی گر می توانی بر گل فرهاد ریز
1 هر مصور کان جمال و صورت موزون کشد حیرتش گیرد که ناز و غمزه ی او چون کشد
2 تشنهٔ وصلت ز دست ساقیان چشم و دل کاسههای خون بیاد آن لب میگون کشد
3 وقت آن مست محبت خوش که در بزم وصال ساغر دردی ز یاران دگر افزون کشد
4 در حریم دیده و دل آمدی دامن کشان باش تا جان رخت هستی زین میان بیرون کشد
1 گه به لطفم مینوازد گه به نازم میکشد زنده میسازد مرا آن شوخ و بازم میکشد
2 نازنین من کجایی وه که در راه امید دیدهٔ محروم، از اشک نیازم میکشد
3 گر نگریم میشود خونابها در دل گره ور بگریم خندهٔ آن عشوهسازم میکشد
4 هرشب از افسانهٔ غم گیردم خواب اجل آخر این افسانهٔ دور و درازم میکشد
1 چنان تیزست در خون ریختن مژگان خونریزش که خون دل چکد از دیده ها چون بنگرم تیزش
2 لبش از عشوهٔ شیرین دهد کام دلم روزی ولی در غمزه بیدادست چشم فتنه انگیزش
3 درین باغ کهن چون سبزه ی نو خیزد از خاکم هنوزم در نظر باشد خیال خط نوخیزش
4 مگر آگه شد از سوز دل من شمع در گریه که بس دلسوز می آید سرشک آتش آمیزش
1 دارم از غنچه ی لعل تو خطایی که مپرس لطف و قهری که مگو، ناز و عتابی که مپرس
2 هر زمان سوخته ی داغ بهشتی صفتیست دارم از دست دل خویش عذابی که مپرس
3 بیخود از پرتو خورشید رخش افتادم بر رخم زد مژه ی گرم گلابی که مپرس
4 آب و آتش نشود جمع ولی دیده ی من دارد از آتش رخسار تو آبی که مپرس
1 هر دل که گرم از آتش پنهان من شود گر کافر فرنگ بود بت شکن شود
2 از دل که بگسلم گره ی غم ز تیر آه تبخاله یی زند سر و مهر دهن شود
3 مجنون کجا و همدمی بلبلان باغ دیوانه به که طعمه ی زاغ و زغن شود
4 با عشق هر که زاده شد از مادر و پدر در شهر و کو ملامتی مرد و زن شود
1 سرشک لعل من حاصل گل آزار میآرد گهر میریزم و سنگ ملامت بار میآرد
2 شکست از دیدهٔ بدخورد جامم این سزای او که صحبت را ز خلوت بر سر بازار میآرد
3 شراب تلخ با محبوب سیماندام نوشیدن فرح دارد ولی تلخی صد آن مقدار میآرد
4 مکن عیب من از مستی و سربازی که عشق است این که گردنبستهشیران را به پای دار میآرد
1 نوروز علم برزد و گل در چمن آمد خورشید سفر کرده ی من در وطن آمد
2 مرغی که ز هجران گلی داشت ملالی در باغ بنظاره سرو چمن آمد
3 گل باز رسید از سفر و سرو ز گلگشت پیمانه بیارید که پیمان شکن آمد
4 یعقوب جوان شد ز صبا من شدم آتش آن بوی دگر بود کزان پیرهن آمد