1 با چون منی چرا می چون ارغوان خورند بگذار تا به کوی تو خونم سگان خورند
2 مغرور ناز و غمزه ی خویشی ترا چه غم بیچاره آنگروه که بر دل سنان خورند
3 خونابه ی دلم ز تو ای گل نه اندکست دردیکشان عشق تو رطل گران خورند
4 دیوانگان عشق ترا خواب و خور حرام آنانکه عاشقند چرا آب و نان خورند
1 دور از تو عمر من همه با درد و غم گذشت عمر کسی چنین بغم و درد کم گذشت
2 گفتم که روز عید خورم با تو جرعه یی این خود نصیب من نشد و عید هم گذشت
3 هر گام بهر گمشده یی رهبری نشاند برهر گل زمین که بناز آنصنم گذشت
4 گفتی که رو اگر بنمایم عدم شوی بنما که کار من ز وجود و عدم گذشت
1 از سرمه، نرگست همه رنگ حنا گرفت در آب و گل کلاله شمیم صبا گرفت
2 در خواب عاشق آمدی و پای نازکت چندان بدیده سود که رنگ حنا گرفت
3 بس نخل آرزو که زدم بر زمین دل تا در دلم نهال وفای تو پا گرفت
4 اول که باز شد در گنجینه ی دلم آمد هوای عشق و برای تو جا گرفت
1 عیدست و نوبهار و چمن سبز و خرمست ماییم و روی دوست که نوروز عالمست
2 بر سرو ناز پرور من می کند سلام هر شاخ گل که در چمن جان مسلمست
3 از نازکان سرو چمن سرو ناز من در جلوه ی کمال بخوبی مقدمست
4 بخرام سوی باغ که از جا رود قدم شمشاد را که بر لب جو پای محکمست
1 احبابرا ادای کلام تو می کشد نقل درست و بحث تمام تو می کشد
2 هر دم رقیب از تو پیامی رساندم باک از رقیب نیست پیام تو می کشد
3 چون آب زندگی همه جانی ولی چه سود چون زنده می کنی و خرام تو می کشد
4 بیداد کن که خون نتوان خواست از فلک صیدی که در شکنجه ی دام تو می کشد
1 گل آمد ساقیا محبوب گلرخسار میباید می بیغش به دست آمد گل بیخار میباید
2 چرا باشند مرغان بهشتی حبس در مکتب مقام این تَذَروان گوشهٔ گلزار میباید
3 چو نام دوستی بردی بیفشان از وفا تخمی زبان چرب را شیرینی گفتار میباید
4 خوشست آن وعده کز جانان به مقصودی رسد عاشق به گفتن راست ناید، کار را کردار میباید
1 دلا به گوشه ی آن چشم شرمناک نگر تو پاک آمده یی پاک باش و پاک نگر
2 مزاج حسن لطیفست و طبع عشق غیور جفای یار نخواهی بترس و باک نگر
3 چرا فریفته ی چرخ و انجمی شب و روز گهی به حال فرورفتگان خاک نگر
4 بخون پاک شهیدان اگر شراب خوری ز کاو کاو نظر عرصه ی مغاک نگر
1 خنجر کشید و عربده با اهل حال کرد آن ترک مست بین که چه با خود خیال کرد
2 حسنش یکی هزار شد و آمد از سفر خوش آن هوا که پرورش این نهال کرد
3 هر شیوه یی ز صورت او معنییست خاص غافل همین ملاحظه ی خط و خال کرد
4 ناصح برو که انس نگیرد به هیچ کس دیوانه یی که همدمی آن غزال کرد
1 چون یار شدی مهر و وفا گم نکنی باز از ره نروی گوش به مردم نکنی باز
2 سوزد جگر مدعی از تندی خویت در روی وی از شمع تبسم نکنی باز
3 صد بار دلم را به سخن ساخته یی شاد آخر چه شنیدی که تکلم نکنی باز
4 از خشم تو و طعنه ی دشمن نبرم جان سوی من اگر چشم ترحم نکنی باز
1 کدام عید که حسن تو صد شهید ندارد صباحتی که تو داری صباح عید ندارد
2 غنیمتست زمانی مه جمال تو دیدن که عید وصل بتان مدت مدید ندارد
3 چه حاصل از نظر پاک ما و دیده ی روشن چو چشم مست تو پروای اهل دید ندارد
4 یبا که بهر تو بازست دیده ها بسر راه در خزانه ی اهل نظر کلید ندارد