دود از دل من باده از بابافغانی شیرازی غزل 228
1. دود از دل من باده ی گلرنگ برآورد
زین خرقه ی تر آینه ام زنگ برآورد
1. دود از دل من باده ی گلرنگ برآورد
زین خرقه ی تر آینه ام زنگ برآورد
1. به این جادو و شانم تا سر پیوند خواهد بود
به زنجیر محبت گردنم در بند خواهد بود
1. ساقی چه بود باده و زین آب چه خیزد
من تشنه ی عشقم ز می ناب چه خیزد
1. صبحی بمن آن شاخ گل از خواب نخیزد
یا نیمشبی مست ز مهتاب نخیزد
1. هوا خوشبوی گشت و مرغ در پرواز میآید
بهار رفته از گلشن به گلشن بازمیآید
1. افغان که دل به هیچ مقامم نمی کشد
کس جرعه یی شراب ز جامم نمی کشد
1. روز گلگشتست و یاران برگ عشرت ساختند
گلرخان رفتند و در گلزار صحبت ساختند
1. بیا که شاهد گل شمع بوستان گردید
چمن ز حوروشان روضه ی جنان گردید
1. گلرخان از نفس ما اثری یافته اند
دل دگر ساخته گویا خبری یافته اند
1. خوبی بالتفات وفا کم نمی شود
بنمای رخ که از تو صفا کم نمی شود
1. معاذالله گرت با همدمان رغبت زیاد افتد
من بیتاب را از غصه آتش در نهاد افتد
1. دود برآمد ز دلم چون سپند
دور نشد از سر کارم گزند