1 تو آن گلی که مه آسمان جبین تو بوسد ملک ز سد ره فرود آید و زمین تو بوسد
2 چنان لطیف مزاجی که جای بوسه بماند اگر نسیم صبا برگ یاسمین تو بوسد
3 رود نشانه ی دندان حسرت از لب عاشق دمی که می دهی و دست نازنین تو بوسد
4 بخوبی آنکه سر از جیب آفتاب برآرد هنوز دل نپسندد که آستین تو بوسد
1 چشمم نظری در رخ آن دل گسل انداخت درهم شد و تیرم بدل منفعل انداخت
2 جنگ من و معشوق چو جنگ دل و دیده ست کو حمله بدل زد دل پر خون بگل انداخت
3 در جامه نمی گنجم ازین شوق که آن شمع دستم بگریبان زد و آتش بدل انداخت
4 می خواست که سر رشته فرو ریزدم از هم آتش شد و سوزم بدل مضمحل انداخت
1 عاشقان را در سر شوریده سودا آتشست در بدن خون نشتر و در دل سویدا آتشست
2 تن نخواهد خوابگاه نرم چون گر مست دل گلخنی را زیر و پهلو فرش دیبا آتشست
3 میگدازم از حیا تا از تو می جویم مراد در نهاد بیدلان عرض تمنا آتشست
4 خواب مستی کرده می سوزم ز آشوب خمار چون نسوزم چون مرا در جمله اعضا آتشست
1 رویم شکفته از سخن تلخ مردمست زهرست در دهان و لبم در تبسمست
2 بیطاقتم چنانکه ندارم مجال صبر رحمی، به دل درآی که جای ترحمست
3 سیاره ی زبون چکند فتنه مهر تست در کار من گره نه از افلاک و انجمست
4 دانم حلاوت سخن پند گو ولی آفت زبان ساقی شیرین تکلمست
1 از گلم گلها شکفت و از مزارم لاله خاست کشت امیدم نگر کز اشک همچون ژاله خاست
2 هر که بشنید آه سردم در دلش پیکان نشست وانکه دید این جسم چون نالم ز جانش ناله خاست
3 آنقدر در بزم میخواران نشستی شمع من کز لب چون انگبینت عاقبت تبخاله خاست
4 ماه مجلس نیمشب آیینه با من صاف کرد از دل تنگم بیکدم گرد چندین ساله خاست
1 سرو من زلف پریشان بر رخ گلگون شکست بر گل سیراب جعد سنبل مفتون شکست
2 خنده بر افسانه ی شیرین لبان زد در سخن لعل میگونت که قدر لؤلوی مکنون شکست
3 بنده ی آن سرو آزادم که در گشت چمن حسن شاخ گل بناز و شیوه ی موزون شکست
4 داشتم آسیب دوران سنگ بیدادش رسید بیش ازینم گر دلی نشسکته بود اکنون شکست
1 یار باید که غم یار خورد یار کجاست غم دل هست فراوان دل غمخوار کجاست
2 ماه من روشنی دیده ی بیدار منست یا رب آن روشنی دیده ی بیدار کجاست
3 دلم افگار شد از داغ و بمرهم نرسید سوختم مرهم داغ دل افگار کجاست
4 زخم خاریست مرا در دل از آن غنچه ی گل خون روانست و عیان نیست که آن خار کجاست
1 آه ازین ناز و دلبری که تراست وین جفا و ستمگری که تراست
2 شاید ار آدمی پرستد بت زین همه ظلم و کافری که تراست
3 ایدل آشفتگی دراز کشید رشته در دست آن پری که تراست
4 تشنه لب جان دهی بخاک ایدل زین خیال سکندری که تراست
1 دلم که سوخت سپند مه جمال تو باد اسیر سلسله و دام زلف و خال تو باد
2 هزار افسر شاهی و تخت سلطانی فدای سلطنت حسن بیزوال تو باد
3 تمام صورت احوال دردمندان را مدام جلوه در آیینه ی جمال تو باد
4 ز دفتر دل عشاق چون گشایی فال نوای زمزمه ی شوق حسب حال تو باد
1 ای آنکه همه سوختنت از پی کامست تا در دل گرمم نرسی کار تو خامست
2 درویش چو در مشرب توحید رسیدی همصحبتی خلق دگر بر تو حرامست
3 ای مرد خدا از تو باو راه بسی نیست گر پای طلب پیش نهی یکدوسه گامست
4 در وادی عشقست اگر هست شکاری باقی همه چون مینگرم دانه و دامست