عشق آمد و هوای صف از بابافغانی شیرازی غزل 216
1. عشق آمد و هوای صف طاعتم نماند
پرهیز ای فرشته که آن عصمتم نماند
1. عشق آمد و هوای صف طاعتم نماند
پرهیز ای فرشته که آن عصمتم نماند
1. دوشم چراغ دیده به صد نور و تاب بود
در سر شراب و در نظرم آفتاب بود
1. منم که دوست مرادم ز تلخ و شور دهد
مدام باده و نقلم بدست زور دهد
1. ستمگران غم اهل نظر نمی دانند
جراحت دل و داغ جگر نمی دانند
1. آنان که به اخلاص کلام تو نویسند
در اول دفتر همه نام تو نویسند
1. ز گلگشت آمدی بنشین که مشک چین فرو ریزد
میان بگشا که از هر سو گل نسرین فرو ریزد
1. کیم من تا کس از مرکب برای من فرود آید
مرا تشریف بس گردی که از دامن فرود آید
1. گلرخان بر سر خاکم چمنی ساخته اند
چمنی بر سر خونین کفنی ساخته اند
1. سحر فغان من آنمه ز طرف بام شنید
شکایتی که ازو داشتم تمام شنید
1. سرشک لعل من حاصل گل آزار میآرد
گهر میریزم و سنگ ملامت بار میآرد
1. کنون که باد خزان فرش لعل فام کشید
خوش آنکه در صف مستان نشست و جام کشید
1. تا چند طلب باشد و مطلوب نباشد
خون گریم و نظاره ی محبوب نباشد