چه تندی است که سویت از بابافغانی شیرازی غزل 240
1. چه تندی است که سویت نگاه نتوان کرد
نهفته روی نکویت نگاه نتوان کرد
1. چه تندی است که سویت نگاه نتوان کرد
نهفته روی نکویت نگاه نتوان کرد
1. میخواره ی مرا لب خندان نگه کنید
زان شکل آنچه می کشدم آن نگه کنید
1. غباری کان گل از دامن به وقت رفتن افشاند
بمیرم تا صبا همچون عبیرش بر من افشاند
1. از چه مجنون مرغ را بر فرق خود جا کرده بود
غالبا از پیش لیلی نامهای آورده بود
1. می خورده خنده بر من ناشاد می کند
آن ترک مست بین که چه بیداد می کند
1. معلم چون به تعلیم خط از دستش قلم گیرد
خط او بیند و تعلیم از آن مشگین رقم گیرد
1. گل آمد و بی یار نشستن که تواند
بی یار بگلزار نشستن که تواند
1. بیا که ساقی ما بی نقاب جلوه نمود
ببین در آینه ی جام چهره ی مقصود
1. بیخودی در عشقبازی باد و رسوایی مباد
درد دل باد و ملامت، ناشکیبایی مباد
1. لعلت ازمی خنده بر برگ گل سیراب زد
شمع رویت شعله بر خورشید عالمتاب زد
1. عید شد هر کس مه نو را مبارکباد کرد
هر گرفتاری بطاق ابرویی دل شاد کرد
1. دل سوزان من از نکهت نوروز نگشاید
فغان کاین غنچه را جز ناله ی جانسوز نگشاید