1 آمد سحاب و چهره ی گلها ز خواب شست نیسان دهان غنچه بمشک و گلاب شست
2 صبحست می بنوش که گردون باشک گرم از بهر جرعه یی قدح آفتاب شست
3 گو همچو برگ لاله ز برق فنا بسوز گل چون کتان خود بشب ماهتاب شست
4 در آتشم ز دختر رز کاین حریف سوز عالم خراب کرد چو دست از خضاب شست
1 با که گویم اینکه در بیخوابیم شب چون گذشت صحبتم تلخ از جفای آن شکر لب چون گذشت
2 چون توان گفتن که از دل گرمی جانم چه شد بر تن فرسوده ام آزار آن تب چون گذشت
3 من بهر تلخابه یی تا شب رساندم این خمار روز تا بر آن دل نازک بمکتب چون گذشت
4 از زنخدانش من بیهوش خود بودم خراب در خیالم آرزوی سیم غبغب چون گذشت
1 اگرچه زشت نماید بدوستان ستم دوست جفا کشیم و برویش نیاوریم که نیکوست
2 بمکتب ستم او دلم ز وسوسه ی عقل چو طفل عربده جو پهلوی خلیفه ی بدخوست
3 دل ضعیف چه زحمت برد بنزد طبیبان چو هم ملاحظه ی صبر او معالجه ی اوست
4 ز سحر نافه ی زلف تو آتشیست درین دل که گر بشیر در اویزد از جنون بدرد پوست
1 این باد ز طرف چمن کیست که داند وین بوی گل از پیرهن کیست که داند
2 این نافه که بر گل شکند غالیه ی تر از سلسله ی پر شکن کیست که داند
3 دانم که مه بدر بود خسرو انجم آن ماه نو از انجمن کیست که داند
4 من خود شدم افسانه ی شهری بفسونش افسون تو مهر دهن کیست که داند
1 مردم ز عیش گلشن دنیا چه دیده اند این بیغمان ز باغ و تماشا چه دیده اند
2 امروز چون مراد هم اینجا میسرست اصحاب در بشارت فردا چه دیده اند
3 احبابرا حیات ز اصحاب عشرتست اندیشه کن که از گل و صهبا چه دیده اند
4 خصمانه در ملامت رندان نهند روی این خلق بی ملاحظه از ما چه دیده اند
1 مرا به باده نه باغ و بهار شد باعث بهار و باغ چه باشد که یار شد باعث
2 رسیده بود گل آن سرو چون به باغ آمد بیار می که یکی از هزار شد باعث
3 نبود ناله ی مرغ چمن ز جلوه ی گل لطافت رخ آن گلعذار شد باعث
4 اگر بمیکده رفتیم عذر ما بپذیر که باده خوردن ما را بهار شد باعث
1 بازم چراغ دل بمی ناب روشنست چشمم ز جلوه ی گل سیراب روشنست
2 چون صبح اگر ستاره فشانی کنم رواست کز دیدن تو دیده ی بیخواب روشنست
3 امشب که در خرابه ی درویش آمدی بیرون مرو که خانه ز مهتاب روشنست
4 بخشد صفای چشمه ی خورشید دیده را آیینه ی رخ تو که چون آب روشنست
1 آزاد بلبلی که بدام بلا نسوخت ترک هوس گرفت وز باد هوا نسوخت
2 پروانه یی که بر سر شمعی بمهر گشت بیرون نشد ز دایره ی شوق تا نسوخت
3 یک ره دلم در انجمن آتشین رخان نام وفا نبرد که با صد جفا نسوخت
4 هرگز جدا نشد ز دلم بیتو پاره یی کان پاره هم ز داغ جدایی جدا نسوخت
1 دوش آه من سر راهش برسم داد بست باز کرد آن حلقه ی زلف و در بیداد بست
2 خواستم از کاو کاو غمزه اش فریاد کرد همچو طوطی شکرم داد وره فریاد بست
3 باد می آرد ز زلفش هر نفس بوی وفا نیک می آرد ولی نتوان گره بر باد بست
4 عشق سرها در رهم افگند تا دل برکنم چون خورم آبی که این سرچشمه از بنیاد بست
1 مقیدان تو از یاد غیر خاموشند بخاطری که تویی دیگران فراموشند
2 برون خرام که بسیار شیخ و دانشمند خراب آن شکن طره و بنا گوشند
3 چه عیش خوشتر ازین در جهان که یک دو نفس و کس بدوستی هم پیاله یی نوشند
4 زهی حریف شرابان که بامداد خماز بصد حرارت و مستی صحبت دوشند