1 یاد تو هیچم از دل پر خون نمی رود وز دیده ام خیال تو بیرون نمی رود
2 نام وفا مبر که دلم از جفا پرست این داغهای کهنه بافسون نمی رود
3 صد گونه گل ز منزل لیلی شکفت و ریخت داغش هنوز از دل مجنون نمی رود
4 چشمم سپید گشت ولی آه کز دلم زلف سیاه و عارض گلگون نمی رود
1 رخ برفروز و خون دلم را روانه ساز آتش بخرمنم زن و مستی بهانه ساز
2 این قطره ها که در جگرم تازه شد گره از عشق، خوشه خوشه کن و دانه دانه ساز
3 هر تیر غمزه یی که ز مژگان روان کنی اول دل شکسته ی ما را نشانه ساز
4 بس نازکست توسنت ای نازنین سوار از رشته های جان منش تازیانه ساز
1 خورشید من امروز بشکل دگری باز می خورده نهان گرم ز ما می گذری باز
2 افروخته رخسار و جبین کرده عرقناک از حال دل تشنه لبان بیخبری باز
3 دانم چه نظرهاست در آندم که بشوخی پنهان ز برم می روی و می نگری باز
4 ایدل ز جنون خودی آواره ز بزمش بی فایده می سوز که بیرون دری باز
1 هر آنچ از صورت و معنی بر اهل راز می تابد تمام از گوشه ی آن نرگس غماز می تابد
2 قبای سبز را در خور بود این شده لعلی که همچون آتش موسی ز سرو ناز می تابد
3 نگویی این کبوتر از کجا می آورد نامه که از هر شهپرش صد شعله در پرواز می تابد
4 فغانی سوز پنهان درون با کس مکن روش چرا کز شعله ی آه تو خود این راز می تابد
1 از جان من حکایت جانان من بپرس غافل چه داند این سخن از جان من بپرس
2 هر قطره ی زبون نشود در شب چراغ این ماجرا ز دیده ی گریان من بپرس
3 آن کس که دل به وعده ی وصلت نهاده است گو این حکایت از دل بریان من بپرس
4 من خود ز یک دو کاسه ی اول شدم خراب حال من ای رفیق ز مهمان من بپرس
1 از چه مجنون مرغ را بر فرق خود جا کرده بود غالبا از پیش لیلی نامهای آورده بود
2 از من محروم دی چون می گذشت آن شهسوار تن نهان در خاک و از خون دیده ام در پرده بود
3 دل نمی داد از کف آسان غنچه ی پیکان یار کش به آب دیده و خون جگر پرورده بود
4 التفاتی کان پری شب با من دیوانه داشت نیست آن در خاطرم کز عشق هوشم برده بود
1 در هر که نیست نشأه درد تو مرده باد هجر تو مرگ مرده دلان فسرده باد
2 بی جلوه ی تو مردمک دیده ی مرا خون جگر ز پرده ی مژگان فشرده باد
3 گلهای آتشین که برآورده آب چشم گر خاک مقدمت نشود، باد برده باد
4 نقشی که غیر صورت مردم فریب تست از صفحه ی سواد دو چشمم سترده باد
1 از بیم جان گویم که دل دارد دلارایی دگر من جای دیگر در بلا مسکین دلم جایی دگر
2 در جستجوی دلبری گویم سخن از هر دری روی سخن با دیگری در سر تمنایی دگر
3 از گلستان کوی او دورم ز بیم خوی او دارم خیال روی او هر دم بمأوایی دگر
4 هر دم ز آه متصل آشفته حال و تنگدل زان آهوی مشگین خجل گردم به صحرایی دگر
1 ما شستهایم ز آینهٔ دیده گرد غیر زین نقشخانه جلوهٔ او دیدهایم خیر
2 فارغ بود دل از مدد شیخ خانقاه آن را که جذب پیر مغان میکشد به دیر
3 ماییم و طوف کعبهٔ کوی پریوشان قطع نظر ز ملک سلیمان و وحش و طیر
4 میل ریاض دهر نبود از عدم مرا اینجا به عشق لالهرخان آمدم به سیر
1 عشق آمد و هوای صف طاعتم نماند پرهیز ای فرشته که آن عصمتم نماند
2 دردا که از دعا تو بدستم نیامدی وز جانب کسی نظر همتم نماند
3 خود را به عشق لاله رخی سوختم تمام اندوه دوزخ و هوس جنتم نماند
4 دادی بسی نمک شکری نیز لطف کن کز خوان نعمت تو جزین قسمتم نماند