امروز اگر می بمن از بابافغانی شیرازی غزل 192
1. امروز اگر می بمن آن لب نرساند
پیداست که مخمور تو تا شب نرساند
1. امروز اگر می بمن آن لب نرساند
پیداست که مخمور تو تا شب نرساند
1. نه قرار دل بر من نه بزلف یار گیرد
بکجا روم ندانم که دلم قرار گیرد
1. رسید آن شمع و از هر جانبی پروانه میجوید
پریشان کرده کاکل عاشق دیوانه میجوید
1. چه سازم وه که آن بیباک رو از مرد و زن پوشد
ز چشم بد پریشانی زلف پر شکن پوشد
1. بهر کس گر درآیی خوبی رخسار کی ماند
نهالی کاینچنین باشد گلش بر بار کی ماند
1. چه شد که از همه جا بوی درد می آید
زهر که می شنوم آه سرد می آید
1. صبا برگ گلی سوی من مجنون نیندازد
که از خار دگر در رهگذارم خون نیندازد
1. ماه من از خانه مست شب بهوای که شد
ساقی بزم که گشت شمع سرای که شد
1. ماتم نشست و کوکبه ی سور شد بلند
صد نیزه در حوالی ما نور شد بلند
1. رفتی و چشم روشنم از اشک حرمان تیره شد
در دل چراغی داشتم آن هم به هجران تیره شد
1. نوبهار آمد که بوی گل جهان را خوش کند
جرعه نوشان را شقایق نعل در آتش کند
1. دلم آه سحر چون با دعا دمساز گردانید
ز غربت آفتاب من عنانرا باز گردانید