چو باشم سر به زانو از بابافغانی شیرازی غزل 168
1. چو باشم سر به زانو مانده شب در فکر یار خود
رود چشمم به خواب و ماه بینم در کنار خود
1. چو باشم سر به زانو مانده شب در فکر یار خود
رود چشمم به خواب و ماه بینم در کنار خود
1. مقیدان تو از یاد غیر خاموشند
بخاطری که تویی دیگران فراموشند
1. آنی که از تو حرف جفا می توان شنید
دردت کشم که نام دوا می توان شنید
1. فراوشم شود چندان کز او بیداد میآید
ولی فریاد از آن ساعت که یکیک یاد میآید
1. آنکه بهر دیگران در زلف چین میافگند
چون رسد نزدیک من چین در جبین میافگند
1. خزان آمد گریبان را برندی چاک خواهم کرد
بمن می ده که پر افشانیی چون تاک خواهم کرد
1. بتان شهر که ترکانه باج می طلبند
مراد سر بود از هر که تاج می طلبند
1. آه آتشناک من بوی دل مجنون دهد
گر نسوزد دل، کجا این روشنی بیرون دهد
1. ترک من چون لاله برگ عیش در صحرا کشید
سایبان زد بر کنار سبزه و صهبا کشید
1. بازم بسینه عشق و جنون جوش می زند
وز خون گرم دل بدرون جوش می زند
1. سیمای توام در دل پر نور نگنجد
نور شجر حسن تو در طور نگنجد
1. چشمم ز گرد آن کف پا یاد می کند
می گرید و نسیم صبا یاد می کند