چنین که پیش نظر صورت از بابافغانی شیرازی غزل 407
1. چنین که پیش نظر صورت نکوی تو دارم
بهر طرف که کنم سجده روبروی تو دارم
1. چنین که پیش نظر صورت نکوی تو دارم
بهر طرف که کنم سجده روبروی تو دارم
1. دیده را فرش حریم حرمت ساخته ام
مردم دیده طفیل قدمت ساخته ام
1. ما رند خراباتی و معشوق پرستیم
بر ما قلمی نیست که دیوانه و مستیم
1. خوش آن مستی که چون بر آستان او جبین مالم
گهی خاک رهش بوسم گهی رخ بر زمین مالم
1. امشب چراغ دل بحضور تو سوختم
جاوید زنده ام که ز نور تو سوختم
1. شب آن بدمهر را با غیر چون یکرنگ میدیدم
به بخت خود دل بدروز را در جنگ میدیدم
1. متاب آن رخ ز من یک دم که در کوی تو میآیم
که من آنجا برای دیدن روی تو میآیم
1. چندانکه رفته ام بچمن گل ندیده ام
فیض بهار و منفعت مل ندیده ام
1. مبین، که تاب نگاه تو آفتاب ندارم
بناز خنده ی پنهان مزن که تاب ندارم
1. اسیر لطف و گرفتار خشم و ناز توام
خراب یکنظر از چشم عشوه ساز توام
1. جدا زان ماهر و امشب به دل دردی عجب دارم
سرشک لالهگون و چهرهٔ زردی عجب دارم
1. گرچه طور رندی و بدنامی از حد میبرم
کافرم گر شمهای از حال خود بد میبرم