بهارست ای سرشک دیدهٔ از بابافغانی شیرازی غزل 479
1. بهارست ای سرشک دیدهٔ من رو به صحرا کن
برای لالهرویان برگ سبزی چند پیدا کن
1. بهارست ای سرشک دیدهٔ من رو به صحرا کن
برای لالهرویان برگ سبزی چند پیدا کن
1. مرو ای همنشین بیرون نگه در آتش من کن
چراغ گلخن از داغ دل دیوانه روشن کن
1. فصل خزان گذشت و رخ زرد من همان
بلبل ز ناله ماند و دم سرد من همان
1. بیا بشیر و بکنعانیان سلام رسان
ز بزم وصل بیت الحزن پیام رسان
1. تا کی دل از هوا شنود بوی پیرهن
پیش آی، کز قبا شنود بوی پیرهن
1. چشم من از نظارهٔ آن زلف مشکبو
چون نافهٔ تریست که خون میچکد از او
1. ای ز سحر غمزه پنهان فتنه در ابروی تو
فتنه را در گوش دارد عشوه ی جادوی تو
1. دارم دلی هوای بسی خوبرو درو
یکقطره خون گرم و هزار آرزو درو
1. ای مست ناز از دل ما بیخبر مشو
نا آزموده منکر اهل نظر مشو
1. عرق چکیده ز رویش ز آفتاب فرو
چنانکه از ورق گل چکد گلاب فرو
1. چشم گریانم که میگردد ز شوقت خون در او
جا ندارد جز خیال آن لب میگون در او
1. خط مشگین چیست گرد عارض گلگون او
شاه بیت دفتر حسن و وفا مضمون او