1 جدا از آن شاخ گل صد داغ حسرت زین چمن بردم همین گلها شکفت از عشق او رنجی که من بردم
2 ز آسیب خزان ای باغبان ایمن نشین اکنون که بی او آه سرد از سایهٔ سرو و سمن بردم
3 به طرف باغ گو آهنگ عشرت ساز کن بلبل که من فریاد خود در گوشهٔ بیت الحزن بردم
4 ز آب دیده چون رسوا شدم در جامهٔ هستی لباس نیستی پوشیدم و سر در کفن بردم
1 پروانه یی که رنجد از درد و داغ مردم باید که پر نگردد گرد چراغ مردم
2 گل در کنار بخشد بوی مراد آری بی برگ را چه حاصل از گشت باغ مردم
3 نزدیک شد که عاشق جام مراد گیرد از دور چند بیند می در ایاغ مردم
4 چندانکه بیشتر شد سودای من ز زلفت نگرفت یکسر مو جا در دماغ مردم
1 بهارست ای سرشک دیدهٔ من رو به صحرا کن برای لالهرویان برگ سبزی چند پیدا کن
2 قبای نیلگون پوشیده چون سوی چمن آیی نشین و سوسن آزاد را بند قبا واکن
3 ز هر جانب بود در جلوهای شاخ گل نرگس چه در حیرت فروماندی زمانی چشم بالا کن
4 نظر دارند سوی عاشقان چشمان خونریزش دلا درهای رحمت باز شد چیزی تمنا کن
1 شب آمد هرکسی را روی در کاشانهای یابم من، دیوانه گردم تا کجا ویرانهای یابم
2 منم آن ناتوان موری که نتوانم کشید آخر به صد سرگشتی از خرمنت گردانهای یابم
3 شب هجران که آید بر سرم از بهر دلسوزی هم از گرد چراغ خود مگر پروانهای یابم
4 دمی کز شوق آن لبهای میگون گریهام آید لبالب سازم از خونابه گر پیمانهای یابم
1 نتوانم که بینم از دورش آه از شرم چشم مخمورش
2 نیست در شهر کس که عاشق نیست چه بلا گشت حسن مشهورش
3 این چراغ از کدام انجمنست که جهانی بسوخت از نورش
4 رفت آن ماه نیم مست برون چه شبی روز کرد مخمورش
1 فصل خزان گذشت و رخ زرد من همان بلبل ز ناله ماند و دم سرد من همان
2 رنگ از رخ چمن شد و برگ درخت ریخت وین داغ کهنه بر دل پر درد من همان
3 گشتم غبار و رفتم ازین خاکدان برون باشد براه او اثر گرد من همان
4 نتوان بصد چراغ دلی در زمانه یافت بر اوج دلبری مه شبگرد من همان
1 محروم باد چشم من از گلشن وصال گر بگذرد بهار و گلم بیتو در خیال
2 گل پنج روزه ییست ولی نخل حسن تو پیوسته در برست زهی حسن بیزوال
3 دلتنگم از هوای تو ای گل بغایتی کز نکهت نسیم سحر گیردم ملال
4 در بوستان ز حیرت نخل بلند تو آگه نمی شوم که گلی هست بر نهال
1 از کوی تو چون باد بر آشفتم و رفتم گردی ز دل مدعیان رفتم و رفتم
2 خون بسته دلم ته بته از داغ جدایی ایگل ز تماشای تو نشکفتم و رفتم
3 ای کاش که می مردم و معلوم نمی شد این درد نهان تو که بنهفتم و رفتم
4 آن وعده ی ناچار که صد بار شکستی یکبار دگر از تو پذیرفتم و رفتم
1 نخل تو سرکش و دل خود کام من همان ناز تو همچنان طمع خام من همان
2 در جنت وصال مرا روز و شب یکیست در روزگار هجر سیه شام من همان
3 هر قطره چشمه یی شد و هر چشمه آب خضر از باده ی مراد تهی جام من همان
4 همسایه را ز پهلوی من خانه شد خراب فریاد جغد بر طرف بام من همان
1 ما نخل خرد از بن و پیوند شکستیم آشوب جنون تند شد و بند شکستیم
2 کاری نشد از پیش بترک می و ساقی پیمانه بیارید که سوگند شکستیم
3 رفتیم به دیوانگی عشق جوانان هنگامه ی پیران خردمند شکستیم
4 چشم طمع از فایده ی خلق گرفتیم در کنج ملامت دل خورسند شکستیم