بیگناهم خشم و نازت از بابافغانی شیرازی غزل 132
1. بیگناهم خشم و نازت با من ای خود کام چیست
یک طمع ناکرده زان لب این همه دشنام چیست
1. بیگناهم خشم و نازت با من ای خود کام چیست
یک طمع ناکرده زان لب این همه دشنام چیست
1. غمی دارم ازو سودم همینست
فگارم ساخت بهبودم همینست
1. آه ازین ناز و دلبری که تراست
وین جفا و ستمگری که تراست
1. دوش آه من سر راهش برسم داد بست
باز کرد آن حلقه ی زلف و در بیداد بست
1. از گلم گلها شکفت و از مزارم لاله خاست
کشت امیدم نگر کز اشک همچون ژاله خاست
1. خورشید من که رخش جفا گرم داشتست
حسنش بر این خیال خطا گرم داشتست
1. باز با مرغ سحر خوان غنچه عهد تازه بست
دفتر گلرا بعنوان وفا شیرازه بست
1. اگرچه زشت نماید بدوستان ستم دوست
جفا کشیم و برویش نیاوریم که نیکوست
1. دست اجلم بر دل ماتمزده ره بست
عود دلم از دود جگر تار سیه بست
1. با که گویم اینکه در بیخوابیم شب چون گذشت
صحبتم تلخ از جفای آن شکر لب چون گذشت
1. هر زمان از عشق پاک آن شوخ با من خوشترست
بیش خاصیت دهد هرچند می بیغش ترست
1. سبزی آثار خط گرد لب آن ساده بست
این عجب آب زمرد بین که بر بیجاده بست