1 خود رای من بخلوت رازت پناه چیست در بسته یی بروی غریبان گناه چیست
2 بیرون خرام و کشته ی دیرینه زنده کن تا خلق بنگرند که صنع اله چیست
3 وه گر تو یکدو شب بسر کو در آمدی پیدا شدی که کوکبه ی مهر و ماه چیست
4 دارد هوای خاک درت عاشق غریب بر عزم کار بسته میان شرط راه چیست
1 آتشکده دلی که درو منزل تو نیست بتخانه کعبه یی که درو محمل تو نیست
2 مردن در آرزوی تو خوشتر ز عمر خضر خود زنده نیست آنکه دلش مایل تو نیست
3 چون در میان گرمروان سر در آورد؟ پروانه یی که سوخته ی محفل تو نیست
4 معشوق را چه باک بود عاشقی بلاست باری غبار کس بدل غافل تو نیست
1 ز بیرحمی چو آن گل پیرهن دور از بر من شد بتن از خرقه ی پشمینه ام هر تار سوزن شد
2 نماید همچو عکس طوطی آبی در آیینه دل خونین که از پیکان خوبان غرق آهن شد
3 عفی الله مستی آن شوخ مردمکش که با خوبان برغم عاشق خود در سر می دست و گردن شد
4 بکنج محنت و غم سوختم چون شمع در فانوس چرا کز اشک و آهم سوز دل بر خلق روشن شد
1 مستم اگر باده نیست لعل لب یار هست گو می تلخم مباش شربت دیدار هست
2 ساقی ما بی طلب گر ندهد جرعه یی تشنه لبان را کجا قوت گفتار هست
3 صبح وصالم دمید گلبن عیشم شکفت رخصت چیدن کجاست در دلم این خار هست
4 خواستم از دل نشان داد بتیرم جواب رخنه ی پیکان هنوز در دل افگار هست
1 هرگز این دست تهی بند نقابی نکشید خم زلفی نگرفت و می نابی نکشید
2 سر آبی فلک عشوه گرم جلوه نداد کان سر آب در آخر بسرایی نکشید
3 عاشق سوخته خرمن ز بیابان فراق تشنه آمد بلب چشمه و آبی نکشید
4 تا دلم آب نشد گوهر مقصود نیافت به فراغی نرسید آنکه عذابی نکشید
1 دو هفته ییکه حریفی درین سرای سپنج اگر بجرعه ی دردی رسی بنوش و مرنج
2 جهان بتیست که چون دل بمهر او بستی جفا و جور زیادت کند بعشوه و غنج
3 ترا که هست پر از شبچراغ خانه ی دل سرشک لعل مریز از برای گوهر و گنج
4 تو مرد بازی سیاره نیستی ایدل زیاده با فلک دوربین مچین شطرنج
1 گلی که از نفسش مشک ناب بگدازد چرا لب شکرین از شراب بگدازد
2 خوش آن بدن که ز می در قبا چو گل روید نه آنکه همچو شکر در گلاب بگدازد
3 بر آن سرم که چراغی ز روغنم ماند دمی که این تن بیخورد و خواب بگدازد
4 گهی ز غم جگر پاره ام کباب شود دمی ز غصه دلم چون کباب بگدازد
1 خزان آمد گریبان را برندی چاک خواهم کرد بمن می ده که پر افشانیی چون تاک خواهم کرد
2 ورق را تازه گردانید بستان، می بگردانید که چندین معنی رنگین دگر ادراک خواهم کرد
3 فروزان گشت روی برگ و خون رز بجوش آمد سر از می گرم در این بزم آتشناک خواهم کرد
4 گر آن خورشید رویم این خزان همکاسه خواهد شد میی همچون شفق در شیشه ی افلاک خواهم کرد
1 بر اوج حسن چو آن ترک کج کلاه بر آید خروش عشق ز درویش و پادشاه برآید
2 چو طالعست ببینندگان ستاره ی روشن بآفتاب رود همره و بماه برآید
3 چو خط و خال تو چند از برای سوختن من یکی غنیم شود دیگری گواه برآید
4 گناه کرده ی عشقم چنان رسان بقصاصم که دوست گرید و از جان دشمن آه برآید
1 ماتم نشست و کوکبه ی سور شد بلند صد نیزه در حوالی ما نور شد بلند
2 گلبانک میفروش بدردی کشان رسید پنداشتی که زمزمه ی صور شد بلند
3 تا روی بسته بود دم خلق بسته بود این غلغل از نظاره ی منظور شد بلند
4 معشوق در کنار دهد روشنی بدل زان آتشم چه سود که از دور شد بلند