1 بهر سرچشمه کان آرام جان زد خرگهی آنجا بعشرت با می و معشوق بنشیند مهی آنجا
2 نه دل آگه شود کز دیدنش چون میشود حالم نه از غیرت توانم دید با این آگهی آنجا
3 که میداند که چونم میکشد در خلوت آن بدخو چو هرگز از عزیزان نیست با من همرهی آنجا
4 نیازی میکنم عرض و برون میآیم از بزمش نخواهم تا قیامت ساختن ماتمگهی آنجا
1 غریب کوی تو بی ناله ی حزین ننشست نداشت صحبت و با هیچ همنشین ننشست
2 نه مرغ بر سر من مور نیز خانه گرفت کسی به راه بت خویش بیش ازین ننشست
3 چه غم ز دامن آلوده ی منست ترا که گرد غیر به دامان و آستین ننشست
4 ز خاک کشته ی زهر فراق سبزه دمید هنوز یکسر مویت بر انگبین ننشست
1 نشد جز درد و داغ عشق حاصل در سفر ما را که از هر شهر و یاری ماند داغی در جگر ما را
2 اگر چه می رویم از دست شوخی زین دیار اما همین حالت دهد رو باز در شهر دگر ما را
3 همان بهتر که یاران با کسی دیگر نپیوندیم که دوران می کند آخر جدا از یکدگر ما را
4 نه ما داریم این سرگشتگی از گردش گردون بتان دارند زینسان کوبکو و در بدر ما را
1 خراش سینه شد امروز عیش دینهٔ ما چه سنگ بود که آمد بر آبگینهٔ ما
2 ستاره تیره و طالع ضعیف و بخت زبون به قرنها نتوان یافتن قرینهٔ ما
3 شکست گرمی بازار گنبد مینا چو آفتاب تو پیدا شد از مدینهٔ ما
4 تو دور میروی از راه ورنه نزدیکست رهی به سوی تو باز از شکاف سینهٔ ما
1 ای ترا بر سرو و گل در جلوه پنهان رازها سرو را در سایه ی قد تو در سر نازها
2 بسکه میخوانند دلها را بکویت هر نفس بلبلانرا در گلستانها گرفت آوازها
3 تا چرا دم زد زرعنایی بدور حسن تو گل بناخن میکند از روی چون زر گازها
4 جانم از تن میپرد هر دم زشوق روی تو بر سر آتش بود پروانه را پروازها
1 بر دل فزود خال تو داغی دگر مرا افروخت از رخ تو چراغی دگر مرا
2 هر جام می که در نظرم میدهی بغیر داغیست تازه بر سر داغی دگر مرا
3 ایندم که بی رقیب روی گیرمت عنان زین خوبتر کجاست فراغی دگر مرا
4 هر روز بهر دفع غم از خانه همدمی بیرون برد بگلشن و باغی دگر مرا
1 گل خود روی مرا بوی بنی آدم نیست آنچه من می طلبم در چمن عالم نیست
2 عیبم این است که دستم ز زر و سیم تهیست ورنه از تحفه ی دردم سر مویی کم نیست
3 غرض از مهلت ده روزه ام اثبات وفاست ورنه گر باشم و گر نیز نباشم غم نیست
4 بر خراش دل آزرده ی من ساغر عیش آبگینه ست اگر دست دهد مرهم نیست
1 کار دل از پهلوی دلدار بگشاید مرا یار باید تا گره از کار بگشاید مرا
2 گر مرا بر دار بندد یار بهر امتحان کیست کان ساعت بتیغ از دار بگشاید مرا
3 بسته ی زنجیر زلفت شد دل افگار من زلف بگشا تا دل افگار بگشاید مرا
4 از سخن گویند میخیزد سخن، بگشای لب تا زبان بسته در گفتار بگشاید مرا
1 هرگز نظر به کام نیالودهایم ما فارغ نشین حسود که آسودهایم ما
2 زخم دل شکسته به الماس بستهایم بر داغهای سینه نمک سودهایم ما
3 آب حیات در نظر و مهر بر دهان آیینه در برابر و ننمودهایم ما
4 یکرو و یکدلیم اگر نیک و گر بدیم قلب سیه به حیله نیندودهایم ما
1 چندم خراشی از سخن تلخ سینه را آزار تا کی این دل چون آبگینه را
2 انگیز خار خار دل ریش عاشقست دادن بدست باد، گل عنبرینه را
3 صبحست و در پیاله میی همچو آفتاب ساقی بیار باقی نقل شبینه را
4 در کش بحرف رفته قلم هر چه رفت رفت ما لوح ساده ایم چه دانیم کینه را