1 چندم خراشی از سخن تلخ سینه را آزار تا کی این دل چون آبگینه را
2 انگیز خار خار دل ریش عاشقست دادن بدست باد، گل عنبرینه را
3 صبحست و در پیاله میی همچو آفتاب ساقی بیار باقی نقل شبینه را
4 در کش بحرف رفته قلم هر چه رفت رفت ما لوح ساده ایم چه دانیم کینه را
1 مدامت چهره گلگون از شراب لاله گون بادا ترا خوبی و ما را گرمی مهرت فزون بادا
2 زجامت جرعه یی کز لعل نوشین چاشنی گیرد گرفتاران دل را شعله ی داغ درون بادا
3 چو بگشایی لب از بهر سکون اضطراب من زلعلت هر تبسم سحر و هر گفتن فسون بادا
4 فغان و ناله ی من کز دل محزون برون آید بگوشت خوشتر از صوت و صدای ارغنون بادا
1 بسوز ای شمع خوبان عاشق دیوانهٔ خود را مشرف کن به تشریف بقا پروانهٔ خود را
2 تو شمع بزم اغیاری و من در آتش غیرت ز برق آه روشن میکنم کاشانهٔ خود را
3 سر من در خمارست از می لعل لبت ای گل به هر خاری میفشان جرعهٔ پیمانهٔ خود را
4 مزن سنگ ملامت زاهدا بر ساغر رندان اگر خواهی سلامت سبحهٔ صد دانهٔ خود را
1 خدا را صاف کن با ما دل بیکینهٔ خود را مدار از خاکساران در غبار آیینهٔ خود را
2 دلم گنجینهٔ راز است و بر لب مهر خاموشی که پیش غیر نگشایم در گنجینهٔ خود را
3 نخواهد غنچهٔ بختم شکفت ای شاخ گل بیتو اگر صد چاک سازم چون گریبان سینهٔ خود را
4 امام شهر اگر کیفیت بزم تو دریابد زمین تاک سازد مسجد آدینهٔ خود را
1 آه کامشب دیدهام خوابی که میسوزد مرا خوردهام جایی می نابی که میسوزد مرا
2 میتپد در خون دل بیصبر و یادم میدهد هردم از گلگشت مهتابی که میسوزد مرا
3 صحبت گرمی که دارد سر گرانم همچو شمع دیدهام زان ترک آدابی که میسوزد مرا
4 آه از آن جادو که چون میآورد لب در فسون نکتهای میگوید از بابی که میسوزد مرا
1 بر دل فزود خال تو داغی دگر مرا افروخت از رخ تو چراغی دگر مرا
2 هر جام می که در نظرم میدهی بغیر داغیست تازه بر سر داغی دگر مرا
3 ایندم که بی رقیب روی گیرمت عنان زین خوبتر کجاست فراغی دگر مرا
4 هر روز بهر دفع غم از خانه همدمی بیرون برد بگلشن و باغی دگر مرا
1 خراش سینه شد امروز عیش دینهٔ ما چه سنگ بود که آمد بر آبگینهٔ ما
2 ستاره تیره و طالع ضعیف و بخت زبون به قرنها نتوان یافتن قرینهٔ ما
3 شکست گرمی بازار گنبد مینا چو آفتاب تو پیدا شد از مدینهٔ ما
4 تو دور میروی از راه ورنه نزدیکست رهی به سوی تو باز از شکاف سینهٔ ما
1 زهی سرسبزی از سرو بلندت تاج شاهی را فروغ از لمعه ی مهر رخت شمع الهی را
2 زشوق لاله ی روی تو دارم آتشی در دل که تا روز جزا داغش نیندازد سیاهی را
3 خط سبزت بخون عاشقان محضر نوشت آخر دل آشفته هم میداد اول این گواهی را
4 چه شد وه کز فغان و گریه هرگز نیست آرامم قراری هست آخر بکرمانی مرغ و ماهی را
1 آزاد تر از بلبل باغست دل ما کبک قفس کنج فراغست دل ما
2 صد گونه شراب از قدح دیده کشیده فارغ زصراحی و ایاغست دل ما
3 بی مرغ کباب و می چون چشم کبوتر افروخته چون دیده ی زاغست دل ما
4 آسوده زآب خضر و ساغر جمشید در روغن خود تازه دماغست دل ما
1 مستانه برون تاختهای توسن کین را بتخانهٔ چین ساختهای خانهٔ زین را
2 گر صیدکنان ناوک مژگان بگشایی چشم تو گرفتار کند آهوی چین را
3 روزی که نهم رخ بنشان کف پایت از سر بنهم سلطنت روی زمین را
4 میل خم ابروی تو ای مردم دیده سرگشته کند زاهد محرابنشین را