نه هوای باغ سازد نه از بابافغانی شیرازی غزل 25
1. نه هوای باغ سازد نه کنار کشت ما را
تو بهر کجا که باشی بود آن بهشت ما را
1. نه هوای باغ سازد نه کنار کشت ما را
تو بهر کجا که باشی بود آن بهشت ما را
1. چشم از دو جهان دوخت تماشای تو ما را
کرد از همه بیزار تمنای تو ما را
1. صبحست و جلوه داده مستان پیالهها را
روی از نشاط خندان، گلها و لالهها را
1. آنم که سر نمیکشم از خنجر بلا
دارم زعشق روی تو سر در سر بلا
1. در طاعت و عشرت بقرارست دل ما
هر جا که رود همره یارست دل ما
1. که برفروخت بمی چهره آفتاب مرا
که ساخت تیز بر آتش دل کباب مرا
1. بسوی من نظر مهر نیست ماه مرا
هنوز آن غرورست کج کلاه مرا
1. ساقیا بیدار گردان چشم خواب آلوده را
باده نوش و نقل کن دلهای خون پالوده را
1. آنکه بتیزی زبان نرم کند ادیب را
نیست گناه اگر کشد عاشق بی نصیب را
1. بد نمیآید هلاک دوستان خوب مرا
ذره یی میل محابا نیست محبوب مرا
1. وبال گشت گل باده بر پلاس مرا
که هر که دید بدی گفت در لباس مرا
1. گر به شمشیر جفا پاره کنی سینهٔ ما
همچنان مهر تو ورزد دل بیکینهٔ ما