1 شکسته شد دل و شادست جان خستهٔ ما که یار نیست جدا از دل شکستهٔ ما
2 چو روز حشر برآریم سر ز خواب اجل به روی دوست شود باز چشم بستهٔ ما
3 نشست آتش دل چهره برفروز ای شمع بود که شعله کشد آتش نشستهٔ ما
4 رمید خواب خوش از چشم ما کجاست خیال که آرمیده شود چشم خواب جستهٔ ما
1 در مستان زدم تا حال هشیاران شود پیدا نهفتم قدر خود تا قیمت یاران شود پیدا
2 فلک ای کاش بردارد ز روی کارها پرده که نقد زاهدان و جنس میخواران شود پیدا
3 ز سیل فتنه چون در ورطه افتد زورق هستی در آن طوفان سرانجام سبکباران شود پیدا
4 هوای ذره پروردن ندارد آفتاب من که استعداد هر یک زین هواداران شود پیدا
1 طبیبم دید و درمانم ندانست دوای درد پنهانم ندانست
2 بوصلم مژده داد اخترشناسی ولیکن آفت جانم ندانست
3 چه آتش بود رو آورد در من که دامان و گریبانم ندانست
4 که می گوید که حاسد چون ترا دید بران لب جای دندانم ندانست
1 دارد زبون بتیغ زبان طعنه گو مرا بستان بخیر ای اجل از دست او مرا
2 یا رب چه کینه داشت بمن دشمنی که او شد رهنمون بدیدن آن کینه جو مرا
3 از بخت شور و تلخی عمرم خبر نداشت آن کز خدای خواست بصد آرزو مرا
4 آید همان شکست زسنگ ملامتم دوران اگر کند گل و سازد سبو مرا
1 گواه حال مستی بمکتب چشم پر خوابت فروغ مجلس می گشت نور طاق محرابت
2 چه شیرینیست در نازت که در هر کوچه شیرینی بدندان لب گزد هر دم ز شوق شکر نابت
3 چنان مستم که شمع از شخص و شخص از سایه نشناسم اگر ناگه دچار افتم شبی در گشت مهتابت
4 مدامت وقت خوش باد ای حدیثت نقل هر مجلس که روز از روز خوشتر می شود بادام و عنابت
1 دهی حیات ابد این دم از تو نیست عجب به یک کرشمه کشی این هم از تو نیست عجب
2 ز من که سوخته ام عیش و خرمی عجبست تو شادزی که دل خرم از تو نیست عجب
3 هزار بار نمک بر جراحتم زده یی یکی اگر بنهی مرهم از تو نیست عجب
4 دگر ز خون شهیدان عشق طوفانست چنین هزار درین عالم از تو نیست عجب
1 آنکه از لوح جفا نوک قلم باز گرفت زین دعا گوی چرا لطف و کرم باز گرفت
2 مژده ی مهر و وفا می دهم یار مدام خود ندیدم که دمی جور و ستم باز گرفت
3 حال آن خسته چه باشد که طبیبش بعلاج خواست صدره بنهد پیش، قدم باز گرفت
4 من همانروز ببستم نظر از آب حیات که فلک درد می از ساغر جم باز گرفت
1 زبسکه داشتی ای گل همیشه خوار مرا نماند پیش کسان هیچ اعتبار مرا
2 بسی امید بدل داشتم چو روی تو دید زدست رفت و نیامد بهیچ کار مرا
3 عجب اگر نروم از میان که مجنون دوش بخواب آمد و بگرفت در کنار مرا
4 هنوز سوزدم از داغ آرزوی تو دل گهی که لاله دمد از سر مزار مرا
1 تازگیی که شد ز می آن رخ همچو لاله را تازه کند به یک نفس داغ هزارساله را
2 کشتهٔ دیرساله را زنده کند به جرعهای چاشنیی که میدهد می ز لبت پیاله را
3 پیش تو سرو و لاله را جلوهٔ نازکی رسد خیز و به عشوه حلقه کن بر گل تر کلاله را
4 هر قدمی که مینهی روز شکار بر زمین سرمهٔ ناز میکشد گرد رهت غزاله را
1 ای زابروی تو هر سو فتنه در محرابها فتنه را از چشم جادوی تو در سر خوابها
2 عارضت آبست و لب آب دگر از تاب می من چنین لب تشنه، وه چون بگذرم زین آبها
3 نگسلم زان جعد مشکین گرچه در چنگ بلا دارم از دست غمت در رشتهٔ جان تابها
4 مطربان بزم عشقت را زسوز عاشقان گشته آتش باز بر رگهای جان مضرابها