1 عشقت مدام خون جگر میدهد مرا دردی نرفته درد دگر میدهد مرا
2 صدره بجستجوی تو کردم زخود سفر غافل همان نشان بسفر میدهد مرا
3 داری جواب تلخ و من از غایت امید خوش میکنم دهان که شکر میدهد مرا
4 در دل نشانده وعده ی وصلت نهال صبر این نخل تازه تا چه ثمر میدهد مرا
1 نظر بغیر نباشد اسیر بند ترا بناز کس نکشد دل نیازمند ترا
2 شکر لبان همه دارند بر کلام تو گوش چه لطف داد خدا لعل نوشخند ترا
3 مهی که از کف یوسف عنان حسن ربود هزار بوسه دهد جلوه ی سمند ترا
4 نگاه بر کمر لعل و تاج زر نکنی چه احتیاج بود همت بلند ترا
1 بهر سرچشمه کان آرام جان زد خرگهی آنجا بعشرت با می و معشوق بنشیند مهی آنجا
2 نه دل آگه شود کز دیدنش چون میشود حالم نه از غیرت توانم دید با این آگهی آنجا
3 که میداند که چونم میکشد در خلوت آن بدخو چو هرگز از عزیزان نیست با من همرهی آنجا
4 نیازی میکنم عرض و برون میآیم از بزمش نخواهم تا قیامت ساختن ماتمگهی آنجا
1 عرضه مده بدور گل ساغر لاله گون مرا کزمی و گل نمیرسد فایده جز جنون مرا
2 بود ببوی گلرخی میل دلم سوی چمن خاصه که خود نسیم گل آمده رهنمون مرا
3 اهل صلاح را بکف ساغر شهد و شیر به من که خراب و عاشقم باد حواله خون مرا
4 هر نفسم زنی بسر سنگ ملامت دگر از همه ای پری مگر یافته یی زبون مرا
1 نه هوای باغ سازد نه کنار کشت ما را تو بهر کجا که باشی بود آن بهشت ما را
2 ندهند ره بکویت چکنم چرا نسوزم همه گل برند و بر سر بزنند خشت ما را
3 بگل فسرده ی ما نرسید ابر رحمت چه امید خیر باشد زچنین سرشت ما را
4 چو تو کافری ندیدم، بفراق رفت عمری که نبود هیچ در دل هوس کنشت ما را
1 چشم از دو جهان دوخت تماشای تو ما را کرد از همه بیزار تمنای تو ما را
2 این دیده که ما را بتو سرگرم چنین ساخت هم سوخته بیند بته پای تو ما را
3 رفتی و سراپای ترا سیر ندیدیم داغی بجگر ماند زهر جای تو ما را
4 تا چند بفردا فگنی کار دل ما جنت ندهد وعده ی فردای تو ما را
1 صبحست و جلوه داده مستان پیالهها را روی از نشاط خندان، گلها و لالهها را
2 در هر کنار جویی افتاده های و هویی مرغان بلند کرده آهنگ نالهها را
3 هر می که خورده یاری از دست گلعذاری گلها نثار کرده از شوق ژالهها را
4 در حلقهٔ محبان از بهر بستن دل مستانه باز کرده خوبان کلالهها را
1 آنم که سر نمیکشم از خنجر بلا دارم زعشق روی تو سر در سر بلا
2 عشقم ادیب و تخته ی تعلیم لوح صبر تن نسخه ی ملامت و دل دفتر بلا
3 هرگز زیمن سایه ی سنگ پریوشان خالی نشد خرابه ام از زیور بلا
4 درمانده است مهره ی عقلم بنرد عشق از کعبتین چشم تو در ششدر بلا
1 در طاعت و عشرت بقرارست دل ما هر جا که رود همره یارست دل ما
2 ما آینه ی حسن تو آشفته نخواهیم برخیزد اگر زانکه غبارست دل ما
3 روزی هدف تیر بلایی شود این دل ویرانه مگردان که حصارست دل ما
4 هر پاره ی این قلب سیه جوهر فردیست بگذار و مسوزان که بکارست دل ما
1 که برفروخت بمی چهره آفتاب مرا که ساخت تیز بر آتش دل کباب مرا
2 شبی که مست بکاشانه ام فرود آید فرشته رشک برد مجلس شراب مرا
3 نمیشود مژه ام گرم ازان سبب که بناز گشاد نرگس مخمور و بست خواب مرا
4 شهی که میکند از سایه ی همای گریز چه التفات کند منزل خراب مرا