1 زخلق جهان رشته بگسیخته به خاک آبروی هوس ریخته
2 رخ از مالک و مال جهان تافته که اندر دلت نور جان تافته
3 تهی جانت از تابش نور نیست سرت هیچگه خالی از شور نیست
4 قناعت متاعی ز دکان توست صبوری یکی گوهر از کان توست
1 یکی پیک پیکان اجل سوی او دوانید کای شه نوانی مجو
2 دل آرام را چشم بر راه توست همه کار وصلش به دلخواه توست
3 بدان تیر از ترکش بوالحنوق که بد رسته تخمش ز آب فسوق
4 بیامد نشست آن سه شاخ اژدها به جایی کزو مهر جستی بها
1 یکی نقطه شد میمنه و میسره ز شمشیر شه گرد آن دایره
2 سواری که آن تیغ بر وی رسید دگر چهره ی زندگانی ندید
3 شد از باد گردان رزم آزمای فراموش، پیکار شیر خدای
4 ز شوق شهادت چنان گشته مست که افکند یکباره اسپر ز دست
1 دم واپسین من آمد فراز بیایید و سیرم ببینید باز
2 شنیدند چون بانگ وی بانوان به سویش دویدند زار و توان
3 بدیدند شه را ولیکن چه شاه ز خاک وز خون کرده رخت و کلاه
4 سری کوفته همچو سیراب نار بدن چاک چاک و زر پاره پار
1 به ناگه خروشی ز خرگاه خاست یک ویله از بانوان گشت راست
2 برادر پسر بود شه را یکی گرانمایه فرخنده فرکودکی
3 بهشت و بهارش دو تن بنده بود مه و آفتابش پرستنده بود
4 درآن دم ز فرخنده عم یاد کرد نمود از حرم رخ به دشت نبرد
1 ره پویه بر بارگی بسته شد همه صف به بدخواه بگسسته شد
2 زبیم شرر بار شمشیر شاه بد اندیش از مرگ جستی پناه
3 گریزنده از پیش آن شاه تفت سپه تا به دروازه ی کوفه رفت
4 شنیدم در آن روز بیور هزار به شمشیر آن شاه شد کشته زار
1 نهاد آن گهی دست بر روی دست نگه را به یال تکاور ببست
2 چو از شاه، شمر پلید این پدید ز شادی دل تیره اش بردمید
3 بگفت: ای سپه کارما شد به کام که تیغ علی (ع) رفت اندر نیام
4 بتازید ایدون به قتلش همه میارید بر دل دگر واهمه
1 نهشتی نشانی ز مردانشان که بودند هر یک به مردی، نشان
2 در این دشت ماندی به جا چند زن گرفتار یک دشت شمشیر زن
3 دگر کودکی چند نابرده روز روانشان ز تاب عطش پر ز سوز
4 دریغا که افتاد دستم زکار سراپایم از تیغ کین شد فگار
1 بگفتند: کای داور دادرس که فریاد رس نیست غیر از تو کس
2 تویی آنکه گیری جزا را تو سخت همی بینی این مردم تیره بخت
3 چه سازند با پور پیغمبرت کجا رفت آن سختی کیفرت؟
4 از این سخت تر ظلم و بیداد نیست تو دانی مکافات این کار چیست؟