1 شهنشه چو با دختر این زار گفت به خواهر از آن پس چنین بازگفت
2 که پیراهنی دیده بس روزگار بدانسان که کس را نیاید به کار
3 بیاور به من تاکه در زیر رخت بپوشانمش برتن ای نیکبخت
4 که چون دشمن از من برد ساز و برگ مگر او بماند مرا رخت مرگ
1 چو شد دور لختی ز پرده سرای ستاد اسب پیغمبر رهنمای
2 نمی رفت هرچ اش برانگیخت شاه که بد دست حق بسته پایش زراه
3 همی برخروشید و افشاند دم همی بر زمین کوفت رویینه سم
4 که شاها ز رفتار دارم معاف که خفته است بردست من کوه قاف
1 سمند سرافراز پر باز کرد سوی پهنه چون باز پرواز کرد
2 بنگرفتی اش گر عنان شاه دین به هم در نوشتی سپهر زمین
3 عقابی شد آن باره ی باد پای به زینش همایی سرش عرش سای
4 ویا خود بدان باره گی کوه طور تجلی درو کرده از عرش نور
1 یکی روز پیغمبر سرفراز به مسجد درون بود بهر نماز
2 بیامد یکی مرد نخجیر گیر بیاورد از بهر آن بی نظیر
3 یکی بره آهوی خوش خط و خال به فرخ حسن (ع) دادش آن بی همال
4 مرا دل زانده در آمد به جوش همی خواستم تابر آرم خروش
1 و دیگر به یثرب یکی روز نو بیامد روان ها به عشرت گرو
2 همه خردسالان آن سرزمین بپوشیده زربفت ابریشمین
3 یکایک ابر اشتری راهوار به بازیچه درکوی و برزن سوار
4 درآن روز، من باگرامی حسن (ع) برفتیم نزد رسول زمن (ص)
1 مگر آنکه بیعت به دارای شام ببندی و دانیش برخود امام
2 وگرنه مپیچان دگر کار را شو آماده با خصم پیکار را
3 چو گفتار او را شهنشه شنید بدو بر خروشید و گفت: ای پلید
4 گمانتان زکشتن مرا هست باک نترسم بجز از خداوند پاک
1 چنان تاختش شه به میدان کین که لرزید برخویش گاو زمین
2 به گرد اندر آمد سرماه و مهر بترسید بر خویش شیر سپهر
3 به تن زهره ی کوهسار آب شد زمین همچو جنبنده سیماب شد
4 همه آفرینش پر از ویله گشت غو خاکیان ز آسمان درگذشت
1 به ناگاه ز هامون یکی تیره گرد برآمد که آن پهنه را تیره کرد
2 برون آمد از گرد مردی به زین ابا پیکر و چهره ی سهمگین
3 به زیرش سمندی چو آذر گشسب که پا داشتی چون شتر سر چو اسب
4 بیامد بر شاه و از تیز گام فرود آمد و کرد بر وی سلام
1 نبخشید دستورشان شاه دین هم آنان برفتند از آن سرزمین
2 از آن پس فرود آمدند از فلک سپاهی بدان سرزمین از ملک
3 بدند آن سپه چار و بیور هزار ابر ناقه های بهشتی سوار
4 پی یاری آن خداوند فرد بر آراسته تن به رخت نبرد
1 خبیثی ددی از بزرگان شام که بد دشمن آل خیرالانام
2 پدر قحطبه نام زشتش تمیم دل اهرمن از نهیبش دو نیم
3 پی رزم آن خسرو کامیاب سراپا نهان شد به پولاد ناب
4 بزد اسب و آمد به میدان کین خروشید برشاه دین خشمگین