1 بزد بوسه داماد بردست شاه به زاری سوی خیمه پیمود راه
2 درخشنده خورشید گیتی فروز به پرده سرا نارسیده هنوز
3 از آن بر کشیده سرادق به گوش رسیدش ز غمدیده مادر خروش
4 که میگفت ای سرو باغ حسن سرور دل و جان ناشاد من
1 دو زلف ازکمندش دلاویزتر خود از تیغ برنده خون ریزتر
2 جمال رسول ازرخش رونمای به خفتانش در جان شیر خدای
3 نمی داشتی باره را گر عنان بجستی ز ترک سر دشمنان
4 چنان سود بر دسته ی تیغ دست چنان جنگ را آستین بر شکست
1 پذیره شتابید داماد را ببینید این سرو آزاد را
2 نگارین رخ آوردمش زی عروس بگویید پیش آیدش بافسوس
3 فشاند گلاب از سرشکش به روی برد گردش از سنبل مشگبوی
4 تن خرد او بهر شوی جوان چو آب بقا در سیاهی نهان
1 که شهزاده ی راد و هشیار بود به دین و به دانش پدر وار بود
2 ده وشش گذشته بدو سالیان پی خدمت عم کمر بر میان
3 پس از مرگ قاسم به نزدیک شاه بیامد بگفت ای شه دین پناه
4 مراهم بده رخصت کار زار کزین نابکاران برآرم دمار
1 پس از احمد (ص) آن پور فخر زمن سه فرزند فرزانه بودش حسن (ع)
2 یکی نام فرخ پدر داشتی سر نیزه از چرخ بگذاشتی
3 دگر زید و عمرو آن دو زیبا جوان که بودند هر یک چو سرو روان
4 یکایک به میدان کین در شدند به کوفی سپه حمله آور شدند
1 به چرخ ولایت همه ماه نو روانشان به مهر حسینی گرو
2 به مردی همه نامور چون پدر بلی آید از شیر نر شیر نر
3 نخستین ابوبکر ناورد خواه روان شد به میدان به فرمان شاه
4 رجز خواند و زد خویش را برسپاه هیاهو در افکند در رزمگاه
1 به رخسار مانند تابنده ماه دو ابروش مشگین دوگیسو سیاه
2 چو افکند یکران به دشت ستیز تو گفتی پدیدار شد رستخیز
3 دم تیغ و همچو باد خزان همی ریخت سرها چو برگ رزان
4 فزون کشت زان فرقه ی نابکار پس آمد سوی شاه درکارزار
1 ابولفضل را بود ازباب و مام سه کهتر برادر چو بدر تمام
2 که الم البنینشان بدی مادرا بپرورده بدشان چو جان در برا
3 به از چار فرزند ام البنین نه دید آسمان و نه بیند زمین
4 مهین مرد آن چار عباس بود که درپر دلی زبده ی ناس بود
1 سه فرخ برادرش را پیش خواند درآن روز و اندر برخود نشاند
2 بگفت ای دلیران فرخنده نام برادر مرا هر سه از باب و مام
3 ببینید کامروز باشد چه روز چه فتنه است این فتنه ی عقل سوز
4 پی چیست این کینه و جوش و جنگ به سالار دین از چه شد کار تنگ