1 بر آن لشکر کشن شد حمله ور کس از آفرینش نکرد آن هنر
2 شگفتی چنین کاردست خداست ندارد بلی دست حق چپ وراست
3 علی دست حق اوست دست علی دوبینی در اینجا بود احولی
4 به یکدست فرزند ضرغام دین همی کشت خصم وهمی جست کین
1 برادر برادرت را بازیاب دم واپسینش به بالین شتاب
2 شه دین برآورد ازدل خروش چو آوای عباسش آمد به گوش
3 به میدان کین راند توسن به خشم به رخ ها روان خود دل از دو چشم
4 خروشان بزد خویش رابر سپاه پر از ویله شد دشت آوردگاه
1 بگفتا که ای شاه یزدانشناس به پروردگار جهان مرسپاس
2 که دادم به راهت سرو جان پاک نبردم من این آرزو را به خاک
3 دم آخرینم رسیدی به سر تن از بوی تو یافت جانی دگر
4 کنون گر رسد مرگ من باک نیست که انجا م هر زنده جز خاک نیست
1 چو از دامگاه بلا رسته شد به جانان همی جانش پیوسته شد
2 نبی در جنانش به بر بر کشید زدست پدر آب کوثر چشید
3 درودش زحق بر تن و جان پاک بدان تربت و قبه ی تابناک
4 نگیرد پس از زاده ی بوتراب نه دستی عنان و نه پایی رکاب
1 بنالید از آن درد جن و ملک پر از نوحه شد بارگاه فلک
2 بدان شد که آرد به خرگاه شاه تن چاک چاکش ازآن رزمگاه
3 نیارست از آن رو که بد ریز ریز زبس زخم پیکان و شمشیر تیز
4 به ناچار از آن پیکر نامدار جدا گشت با دیده ی اشگبار
1 ولیکن گروهی دگر این چنین نوشتند از رزم سالار دین
2 که چون زاده ی شیر پروردگار روان شد پی آب زی رودبار
3 به روداندرون رفت ومشکی پرآب برآورد وشد رهسپر با شتاب
4 بدانسان که گفتیم ازین پیش تر گرفتند گردش سپاه عمر
1 چو شمرش پیاده به هامون بدید بشد شاد و ازدل خروشی کشید
2 برآورد او از گواژه زنان به مارد چنین گفت ای پهلوان
3 چه آمد ترا دار و بردت چشد همان اسب هامون نوردت چه شد
4 تو آنی که گفتی سرصد سپاه به زیر آورم چون شوم رزمخواه
1 به میدان درون شه چو او رابدید خروشی به سوی برادر کشید
2 که هان ای برادر بود طاویه بگیرش ازین فرقه ی طاغیه
3 سپهدار دین بر پرستنده ی تاخت به یک نیزه کار سپه را بساخت
4 فرود آمد از اسب خودبی توان نشست ازبر زین آن مادیان
1 برآورده برنده تیغ دوسر برآن لشگر گشن شد حمله ور
2 سپه راسراسر زهم بردرید به نزدیک فرخ برادر رسید
3 بدوگفت بنمای ای شهسوار علم در پس و پشت من استوار
4 که تا من سپه رابه تیغ پدر کنم ازتو دور ای یل نامور