1 چو یک لخت شاه و سپهدار راد بکشتند ز آن فرقه ی بد نژاد
2 پراکنده گشتند از پیش راه شهنشه به جا ماند در رزمگاه
3 سپهبد چو بر کودکان بنگریست بدانها چو ابر بهاری گریست
4 فرو ریخت لختی چو ازدیده اشگ خروشان گرفت از بر دوش مشگ
1 چو رزم سپهبد به پایان رسید سخن باید از رزم اکبر شنید
2 برا ای دل از سینه وقت غم است به هش باش هنگامه ی ماتم است
3 ولی سخت باید چو خاراستان که تاب آورد اندرین داستان
4 یکی خطبه آغازم ایدون به درد بنالم ازین گنبد گرد گرد
1 هنوزش نرسته بنفشه ز گل به دانش قرین بود با عقل کل
2 به هجده درون سال آن بی همال ولی آدمش –کودکی خردسال
3 چو فرزند استاد جبریل بود دلش آگه از راز تنزیل بود
4 به خلق وبه خلق وبه منطق رسول به نیروی بازو چو شوی بتول
1 پدر را چو در رزم بی یار دید شکسته دل از مرگ سالار دید
2 همه پهنه پر دشمن و شاه فرد دل نازکش گشت لبریز درد
3 به خود گفت تا چند باید درنگ که یکباره بر شاه شد کار تنگ
4 کنونش که جز تو تنی یار نیست کسی کو رود سوی پیگار نیست
1 چو زو بانوان آگهی یافتند به دیدار آن ماه بشتافتند
2 گرفتند گردش همه مویه ساز سوی خیمه بردند با خویش باز
3 یکی رخ به چهر دلاراش سود یکی چشم خود زار بر پاش سود
4 چو زینب برآن روی و مو بنگرید همه روی و موی پیمبر (ص) بدید
1 بگفت ای زمهر تو جان درتنم جهان بین به دیدار تو روشنم
2 روان تن و مایه ی کام من نکورو جوان دلارام من
3 نگه کن به لیلای دلخون خود بدین ناتوان پیر مجنون خود
4 ببین تا چسان گشته پشتش کمان ز دور سپهر و زجور زمان
1 به بالین اوگریه ها سرنمود همی چهره بر پای سجاد سود
2 شه خسته چون بوی اکبر شنید زجاجست و تنگش به بر برکشید
3 به بدرود هم در خروش آمدند همی ناله ازنای دل برزدند
4 امام امم سیدالساجدین به فرخ برادرش گفت اینچنین
1 جبین سود پیش شه دین به خاک بگفت ای تن خلق را جان پاک
2 من اینک ز بدرود باز آمدم به درگاه تو با نیاز آمدم
3 بپوشان مرا ساز و برگ نبرد که انگیزم از جان بدخواه گرد
4 مر او را خداوند دین خواند پیش بپوشاند بر پیکرش درع خویش
1 چه شهزاده؟روی خداروی او کمند دل باب گیسوی او
2 تو گفتی که در پهنه ی کارزار فرود آمد از عرش پروردگار
3 به لشگر بتابید نورش ز دور چو سیمای یزدان به سینای طور
4 زفر فروزان اوشد زمین پر از کبریای رسول امین
1 نهنگی دمان بر کشید ازنیام که جان دلیران کشیدی به کام
2 بدان تیغ شیر کنام نبرد به لشگر چو جدش علی حمله کرد
3 سپاهی درآمد ز گرگان کین به پیگار آن یوسف مصر دین
4 سبک تیغ شهزاده شد سرگرای زمین شد پر از پیکر و دست و پای