1 به فرمان شه کرد بعد ازنماز نبرد سپه عمروبن قرطه ساز
2 به دشمن کشی تاخت برناکسان زتیغ آتش افروخت برآن خسان
3 نبردی دلیرانه کرد آن گزین که خواند افرینش سپهر و زمین
4 پس از عاشقانه جهادی بزرگ ز پای اندر افتاد مردی سترگ
1 زهیر از جهان چون بپرداخت جای حبیب گزین گشت رزم آزمای
2 مرآن پیر فرخ که بادش درود زاصحاب پیغمبر پاک بود
3 که در کودکی شاه بطحا دیار بپرورده او را بسی در کنار
4 بسی بوسه داده به چشم و سرش به هر جمع بوده ستایشگرش
1 شنیدم یکی پور بودش حبیب که درکودکمی بدسعادت نصیب
2 به بطحا زمین اندرون جای داشت قدم روزی از شهر بیرون گذاشت
3 براو بر به ناگه سواری گذشت که تازان همی آمد از پهندشت
4 سری بربه فتراکش آویخته به خونش بر باره آمیخته
1 کنون بایدم داستان یاد کرد ازآن بنده کش بوذر آزاد کرد
2 درآن روزگاری که خیرالانام سفر کردی از مرز بطحا به شام
3 یکی بنده پاک طینت خرید که چون وی جهان بین گردون ندید
4 بد آن بنده ی رانام فرخنده جون پذیرفته ی خواجه ی هر دوکون
1 سپس مرد جعفی سوید شجاع که اورا پدر بود عمرو مطاع
2 به امر امام زمان رزم جست زمین را به خون دلیران بشست
3 زبسیاری زخم مدهوش شد دمی چند بی تاب وبی توش شد
4 بدانگه که آمد به جاهوش اوی چنین آمد آواز درگوش اوی
1 پس از رزم حجاج مسروق راد زعابس سخن کرد بایست یاد
2 چه عابس نبرده سواری سترگ دلیری گرانمایه مردی بزرگ
3 به ناورد سر پنجه شیر داشت چه شیری که دندان زشمشیر داشت
4 بسا نامداران برانداخته زگردان بسی پهنه پرداخته
1 زهر سو گروهی براو تاختند سنان برکشیدند و تیغ آختند
2 نبرد دلاور چو اینگونه دید یکی دشنه ی آبگون بر کشید
3 برافکند اسب و بیازید دست سروتن بسی کرد با خاک پست
4 به هر سو که تیغ آختی برسران زمین گشتی از بار سرها گران
1 چو آن خواجه و بنده ی پاکدین گرفتند جا در بهشت برین
2 دومرد غفاری ز یاران شاه دلیرانه جستند رزم سپاه
3 یکی عبد رحمن بن عروه بود که افراشتی سربه چرخ کبود
4 دگر پور عبدالله نیکنام که دین را بدی شیر شرزه کنام
1 پس از آن نوبت به غارب رسید که بودش دل شیر و دیدار شید
2 زترکان نسب داشت آن راد مرد یکی بنده بود از شهنشاه فرد
3 کتاب خدارا به خوشترسرود زبر خواندی آنسان که شایسته بود
4 ببخشیده بودش شهنشاه دین به فرزند خود سیدالساجدین (ع)