1 عمر چو بدیدش فتاده به خاک ز تیغ وز خنجر تنش چاک چاک
2 بگفتا که از نازنین پیکرش بریدند آن پهلوانی سرش
3 فکندند درلشکر شهریار بر شیرزن مادر داغدار
4 پسر کشته زن چون سر پور دید ز شادی رخانش چو گل بشکفید
1 شد آن پرده گی چون سوی پرده باز زن آمد ببالین شوهر فراز
2 تن چاک چاکش به بر بر کشید به زاری فغان از جگر برکشید
3 همی خون ز گلگون تنش برگرفت بمالید برموی روی این شگفت
4 همی گفت کای مهربان شوی من که خون تو شد غازه ی روی من
1 وهب کشته شد چون به میدان کین ز یاران شاهنشه راستین
2 گه عمر بن خالد آمد فراز که در یاری شه شود رزمساز
3 مرآن پر هنر نامدار سترگ ز صیداویان بود مردی بزرگ
4 سواری تنومند و شمشیر زن قوی پنجه و پر دل و صف شکن
1 فراز آمد این گه ز گفتار من که از مسلم ثانی آرم سخن
2 چه مسلم اسد گوهری پاکخوی که بد عو سجه باب آن نامجوی
3 ز شیر خدا مردی اندوخته به دل شمع دانش بیافروخته
4 به رزم عجم با دلیران دین بسی کرده یاری به میدان کین
1 یکی کودک ازمسلم پاکخوی به درگه درون بود خورشید روی
2 ده ودو بد اززندگی سال او بدی چون جوانان پر وبال او
3 به خون پدر تیغ بران گرفت ره جنگ چو شیر غران گرفت
4 چو از دور دارای دینش بدید به کردار آن خوب رو بنگرید
1 به بست ازپی جنگ با کوفیان هلال ابن نافع- کمر بر میان
2 هلالی به سیمای بدر تمام نزاده چو او پوری از هیچ مام
3 هلالی نه خورشید رخشنده ای به آوردگه شیر درنده ای
4 به مردانگی آن یل پاکرای بدی دست پرورد شیر خدای
1 پس آنگه یکی مازنی مرد راد که یحیی بدی نام آن پاکزاد
2 بدی نام فرخنده بابش سلیم کزو تازیان را به دل بود بیم
3 به میدان شد و جنگ راسازکرد بسی ریخت خون در زمین نبرد
4 بر او چیره گشتند انجام کرد به پایان شد آن مرد را روزگار
1 چو شمر این چنین دیدکان صفدران ندارند باک از سپاه گران
2 به کوفی سپه گفت کاین رای نیست شمارا به پیکارشان پای نیست
3 چنین گر یکایک نبرد آورند سرما همه زیر گرد آورند
4 همه همعنان بر به یاران شاه بتازید در پهنه ی رزمگاه
1 زهیرابن قین آن سوار نبرد بیامد برشاه رخ پر زگرد
2 رکاب سمندش ببوسید و گفت که ای آشکارا بتو هر نهفت
3 چه باشیم و چندان درنگ آوریم همان به که کوشیم و جنگ آوریم
4 دمی با سپه ترکتازی کنیم سپس جاودان سرفرازی کنیم
1 چو آن خیره گی بر به یاران شاه پدید آمد از آن بد اختر سپاه
2 یکی نامور بد قمامه به نام در آن دم بیامد به نزد امام
3 بگفتا که ای شاه روشن روان نماز آور درگهت انس و جان
4 رسیده است هنگام پیشین فراز بیاید به پا داشت حق را نماز