چو از الهامی کرمانشاهی شاهدنامه (چر خیابان باغ فردوس) 12
1. چو دید این چنین مصعب نامدار
که شد کشته فرخ برادرش زار
1. چو دید این چنین مصعب نامدار
که شد کشته فرخ برادرش زار
1. زمیدان چو برگشت دارای دین
عمر آن ستمکار پر خشم وکین
1. عمر چون چنین دید بیچاره ماند
سپس حجر احجار را پیش خواند
1. زکار جوان چون بپرداخت شاه
خروش آمد از پهنه ی رزمگاه
1. بگویم کنون داستان بریر
که بد پور فرخ نژاد خضیر
1. چو کار بریر اندر آمد به بن
ز رزم وهب باز رانم سخن
1. چو چشم زن افتاد بر روی شوی
همان پیکر و کاکل مشکبوی
1. شد ازبهر رزم آن پسندیده کیش
زره پوش چون از گهر تیغ خویش
1. عمر چو بدیدش فتاده به خاک
ز تیغ وز خنجر تنش چاک چاک
1. شد آن پرده گی چون سوی پرده باز
زن آمد ببالین شوهر فراز
1. وهب کشته شد چون به میدان کین
ز یاران شاهنشه راستین
1. فراز آمد این گه ز گفتار من
که از مسلم ثانی آرم سخن