1 پس از نزد آن داده جان بازگشت روان سوی شاه سرافراز گشت
2 به پای تکاور نهادش جبین بگفت: ای خداوند دنیا و دین
3 تودانی پسر کشته راتاب نیست نخواهد پس ازمرگ فرزند زیست
4 نخستین منت بستم ای شاه راه من آوردمت سوی این رزمگاه
1 چو آزاد مرد جوان این شنفت بزد دست بر دامن شاه و گفت
2 که من ای جهاندار دین پناه ببستم چو بر رهبر خویش راه
3 بدیدم یکی کودک خوب چهر بد از برج هودج فروزان چو مهر
4 صدای سم اسب ما چون شنید بترسید و لرزید و دم در کشید
1 چو دید این چنین مصعب نامدار که شد کشته فرخ برادرش زار
2 زشه خواست دستور و شد بر به زین خروشان در آمد به میدان کین
3 به خون برادر براهیخت تیغ بغرید مانند غرنده میغ
4 بسی تن بخست وبسی سرفشاند بسی تیغ برترک دونان براند
1 زمیدان چو برگشت دارای دین عمر آن ستمکار پر خشم وکین
2 به لشکر درش مرد بودی سترگ که بگرفتی او بره از چنگ گرگ
3 تن او بار و بی باک و خودکام بود پلیدی که خود سامرش نام برد
4 به او گفت زی پهنه بردار گام میان دلیران برافراز نام
1 عمر چون چنین دید بیچاره ماند سپس حجر احجار را پیش خواند
2 بدو گفت کای نامدار دلیر که آری ز زین پر دلان به زیر
3 اگر باره زی پهنه در تاختی ز زین این جوان را در انداختی
4 چنان برفرازم سرت با کلاه که برمیل ترکت زند بوسه گاه
1 زکار جوان چون بپرداخت شاه خروش آمد از پهنه ی رزمگاه
2 بدید آن جهانداور سوگوار به میدان دو تن شوم تازی سوار
3 که هر دو خروشان ز یاران شاه همآورد خواهند در رزمگاه
4 بدند آن دو بد اختر پرفساد غلامان ناپاک ابن زیاد
1 بگویم کنون داستان بریر که بد پور فرخ نژاد خضیر
2 علی را همی جنگ ها در رکاب ابا دشمنان کرده آن کامیاب
3 براو گرچه بگذشته بسیار سال نبود از جوانان کس اورا همال
4 ستایش چه گویم کسی را که اوی شد ازخون خود بهر دین سرخ روی
1 چو کار بریر اندر آمد به بن ز رزم وهب باز رانم سخن
2 کدامین وهب پر دلی نامدار ز تازی بزرگان آن روزگار
3 مسیحی دمی احمدی مذهبی سهی قد سمن چهره نوشین لبی
4 گذشته ز تثلیث اقنوم و خاج به تارک ز توحید بنهاده تاج
1 چو چشم زن افتاد بر روی شوی همان پیکر و کاکل مشکبوی
2 چو یک باغ نسرین گرفتش به بر زدش بوسه برگونه وچشم تر
3 بدو گفت کای رویت آرام دل مرا پرشکن موی تو کام دل
4 بهشت روانم بهار دلتم چراغ جهان بین مه محفلم
1 شد ازبهر رزم آن پسندیده کیش زره پوش چون از گهر تیغ خویش
2 تن خود سراپا درآهن نهفت برآمد به رخش جهانپوی و گفت
3 که ای رهسپر چرمه ی تیز هوش به سوی سوارت فرادار گوش
4 یکی گرم جولان شو اندر نبرد ز هامون به گردون برانگیز کرد