1 بدو گفت کاین هاشمی را ببر به بام و ز پیکرش برگیر سر
2 به خون پدر خون بریز ازتنش بیفکن پس ازبام در برزنش
3 پدر کشته دست دلاور گرفت به بام آمد و تیغ کین برگرفت
4 همی خواست برگیردش سرزتن بلرزید زاندیشه بر خویشتن
1 بزد بانگ سالار کوفی دیار به دژخیم بد گوهر نابکار
2 که رو کارهانی بپرداز نیز درآور ز پایش به شمشیر تیز
3 به فرمان او بر به آسانیا روان گشت دژخیم زی هانیا
4 بیاورد پیر نوان رابه بند به جایی که بد مسلخ گوسفند
1 به درگاه فرمانده ی کوفه برد بدان نابکار بد اختر سپرد
2 مرآن هم فرستاد نزد یزید گرامی سر هر دو فرخ شهید
3 یکی نامه بنوشت زی شاه شام که این نغز خدمت به من شد تمام
4 چنین شاه شامش به پاسخ نوشت که باد آفرین برتو ای خوش سرشت
1 چو شد مسلم اندر بهشت برین زفرو شکوهش تهی شد زمین
2 به فرمانده ی کوفه ابن زیاد یکی گفت زان مردم پر فساد
3 که درکوفه ازمسلم نامدار دو فرزند مانده به جا یادگار
4 صدف گشته این مرز و آن دو زبیم نهانند در وی چو در یتیم
1 شریح آن دو تن را به غمخواریا چنین گفت بامویه و زاریا
2 که ازگریه لختی درنگ آورید دل خود کم ازدرد تنگ آورید
3 بدانید فرمانده ی این دیار شما را زهرکس بود خواستار
4 گرایدر شما رابه دست آورد مرا خانه با خاک پست آورد
1 شنیدم درآن تیره شام سیاه سپردند آن کودکان هرچه راه
2 نگشتند جز اندک ازکوفه دور که اختر سیه بود و برگشته هور
3 به ناگه بدان کودکان بازخورد هم از کوفیان چند شبگرد مرد
4 مرآن بیکسان را به ره یافتند گرفتند و زی کوفه بشتا فتند
1 زکف حرمت هردو نگذاشتی همی پاس حرمت نگهداشتی
2 چو بگذشت ازآن داستان روزچند همه پست شد فتنه های بلند
3 روان شد به زاری شبی ازشبان برآن دو زیبا جوان روزبان
4 برآن دو شهزاده ی پاک خوی بگفت این و بنهاد برخاک روی
1 چو آمد به نزدیک رود آن کنیز بدید آن دو تن نورسان عزیز
2 که مویان به آه و فغان اندرند به زیر درختی نهان اندرند
3 کنیزک به ایشان چنین گفت باز که ای نو نهالان بستان ناز
4 بدینسان چرا راز بنشسته اید؟ درشادمانی به رخ بسته اید؟
1 زکارش دژم پور مرجانه شد بدانسان که ازخویش بیگانه شد
2 بفرمود یاران گمراه را که آرند آن پیر آگاه را
3 مراو را به فرمان آن کینه خواه کشان زار بردند در پیشگاه
4 چو افکند سویش نگه کینه جوی زدیدار او پر زچین کرد روی
1 به دژخیم بد خویش آنگه سرود که این را به دار اندر آویز زود
2 به فرموده دژخیم خوارش کشید نترسید ازحق به دارش کشد
3 زدش تازیانه به بر پنج صد که نفرین رسادش به کردار بد
4 نخستین بدو تازیانه فرود چو آمد به پاکی خدارا ستود