شنیدم از الهامی کرمانشاهی شاهدنامه (چر خیابان باغ فردوس) 95
1. شنیدم که زد داور دین پناه
به سر منزل خسروی بارگاه
1. شنیدم که زد داور دین پناه
به سر منزل خسروی بارگاه
1. ثمین گوهر دجر عبد مناف
همی راند تا جایگاه شراف
1. چو آمد بر پیشگاه بلند
خم ازبهر پوزش به بالا فکند
1. شهنشه به حر گفت یک سو خرام
که وقت نماز است ای نیکنام
1. چو گشتند لختی همی رهسپار
به قصر مقاتل گشادند بار
1. چو کارفریضه بپرداختند
هم اندر زمان ساز ره ساختند
1. دو لشگر چو دیدند او رازدور
که تازد همی سوی ایشان ستور
1. از آن شد پیاده شه حق پرست
به زین دگر باره گی بر نشست
1. چو درکربلا شاه خرگه فراشت
سپهدار حر – نامه ای برنگاشت
1. درآن انجمن بود مردی پلید
که چشمی چو او کینه گستر ندید
1. که این کار نستوده کارمن است
تبه گوهر آموزگار من است