چو از الهامی کرمانشاهی شاهدنامه (چر خیابان باغ فردوس) 118
1. چو گردید ازکین چرخ بلند
شه شرق درباختر شهربند
1. چو گردید ازکین چرخ بلند
شه شرق درباختر شهربند
1. رها کردم از بند پیمانتان
درود خدا برتن و جانتان
1. پس آنگه دوباره به انصار گفت
که راز از شما نیز نبود نهفت
1. نه درسر- به جز شور دلدارشان
نه در دل به جز خواهش یارشان
1. چو ازکار یاران بپرداخت شاه
بفرمود تا خیمه و بارگاه
1. گهی با خداوند خو راز راند
گهی نیز قرآن به آواز خواند
1. درآن شب جهانداور بی قرین
گهی دردعا بود وگه آفرین
1. یکی داستان دیده ام جانگزای
ز گفت مهین دخت شیر خدای
1. زگفت هلال بن نافع سخن
چنین راند در نامه ی خویشتن
1. ز سویی به خیمه درون شهریار
نشسته ز سرتا قدم محو یار