1 از آن تنگ کاشانه بر پای خاست وزان نیک زن جوشن رزم خواست
2 سبک زن بر مرد با دارو برد برفت و بیاورد ساز نبرد
3 دلاور دل از جان روشن گرفت وزان پس گریبان جوشن گرفت
4 بدو گفت کای آهنین جوشنا حصار تن جنگجوی منا
1 برآهیخت برنده تیغ ازنیام چو تندر خروشید و برگفت نام
2 که مسلم منم مرگ هر بد گهر علی ولی را برادر پسر
3 نبی و دوده و هاشمی گوهرم خدا را یکی تیغ پر جوهرم
4 منم ناوک شست پروردگار رها گشته از دست پروردگار
1 فرستاد وزان تیره دل یار خواست به پیکار مسلم مددکار خواست
2 چنین داد سالار خود را پیام که شد شرزه شیری برون از کنام
3 که پولاد جان است و خارا تن است به کین چنگ و دندانش از آهن است
4 نجوید گریز و نترسد ز جنگ به ما کرده او یک تنه کارتنگ
1 چو آمد به بدخواه این آگهی چنان شد کش آید تن از جان تهی
2 سپاهی فرستاد بیش از نخست مگر کار بشکسته گردد درست
3 زهر سو رسید آن سپه خیل خیل چنان کز بر کوه سر تند سیل
4 چو اندر رسیدند تیغ آختند به سوی سپهدار دین تاختند
1 به ناوردگه چون فرازآمدند زهر گوشه درترکتاز آمدند
2 نیاورد فرزانه یزدان شناس زانبوه لشکر به دل برهراس
3 چو شیری ز زنجیر گشته رها ویا همچو بگشاده کام اژدها
4 بدان بد سگالان پرخاشگر ابا سرفشان تیغ شد حمله ور
1 چو دیو دمان ازکمینگاه جست بیفراشت با تیغ خونریز دست
2 ستمگر چو آورد بازو فرود به روی سپهبد دم تیغ سود
3 زالماس بر لعلی آمد زیان که یاقوت خون خوردی از رشک آن
4 لبی یافت از تیغ دشمن گزند که بد عیسی جان هر هوشمند
1 زبس خسته بدآن ستوده نژاد دمی پشت مردی به دیوار داد
2 که لختی بر آساید از کارزار وزان پس به دشمن کند کار زار
3 تن خویش بی توش دید ازعطش شدش زعفرانی رخ لاله وش
4 از آن بدگهر دشمنان خواست آب که بنشاند ازدل بدان التهاب
1 به مسلم خروشید کای نامدار تو را داد سالار ما زینهار
2 بس است اینهمه جنگ و خون ریختن به همکیش خویش اندر آویختن
3 یکی از درمهربانی در آی وزیدر به کاخ عبیدالله آی
4 چو بیند رخت آورد برتو مهر نماید همی شرمگین ازتو چهر
1 بکندش یکی چاه در رهگذر به سر برش گسترد خاشاک و خار
2 سپهبد ندانسته بسپرد راه بیفتاد چون ماه کنعان به چاه
3 سپه گرد آن چاه خرد و بزرگ گرفتند مانند درنده گرگ
4 زچه بر کشیدند جنگی برش ببستند بازوی زور آورش
1 کشان روزبانان به بند اندرش بردند زی مرد بد گوهرش
2 سپهبد ازآن کافر زشت نام بتابید روی و نکردش سلام
3 یکی زان میان بر به مسلم بگفت که ای گشته با بند و زنجیر جفت
4 چرا بر به سالار فرخنده نام به فرمانگذاری نکردی سلام؟