بدو از الهامی کرمانشاهی شاهدنامه (چر خیابان باغ فردوس) 60
1. بدو گفت کاین هاشمی را ببر
به بام و ز پیکرش برگیر سر
1. بدو گفت کاین هاشمی را ببر
به بام و ز پیکرش برگیر سر
1. بزد بانگ سالار کوفی دیار
به دژخیم بد گوهر نابکار
1. به درگاه فرمانده ی کوفه برد
بدان نابکار بد اختر سپرد
1. چو شد مسلم اندر بهشت برین
زفرو شکوهش تهی شد زمین
1. شریح آن دو تن را به غمخواریا
چنین گفت بامویه و زاریا
1. شنیدم درآن تیره شام سیاه
سپردند آن کودکان هرچه راه
1. زکف حرمت هردو نگذاشتی
همی پاس حرمت نگهداشتی
1. چو آمد به نزدیک رود آن کنیز
بدید آن دو تن نورسان عزیز
1. زکارش دژم پور مرجانه شد
بدانسان که ازخویش بیگانه شد
1. به دژخیم بد خویش آنگه سرود
که این را به دار اندر آویز زود
1. تو کز کشور جسم درنگذری
از آن عالم جان کجا پی بری
1. درآن روز تا شام آن هردوتن
غنودند درخان آن نیک زن