1 ایخسرویکه خسرو سیارگان سزد در پیش رای انورت از جمله عبید
2 در خانقاه عالم امر و جهان نهی رای تو هست شیخ و قضا و قدر مرید
3 یاجوج ظلم راه نیابد بسوی خلق تا در جهان ز عدل تو سدی بود سدید
4 در کار دهر پیر تصرف روا بود بخت ترا از آنکه جوانیست بس رشید
1 هر که انبای جنس را خواهد که سر و سرور خودش دانند
2 در فتوت گرش بود قدمی همه تاج سر خودش دانند
3 گر نباشد ز کهتران بهتر پس چرا مهتر خودش دانند
1 ای پسر همنشین اگر خواهی همنشینی طلب ز خود بهتر
2 ز آنکه در نفس همدم از همدم نقش پیدا شود بخیر و بشر
3 مثل اخکر که با همه گرمی سرد گردد بوصل خاکستر
4 ور چه باشد فسرده طبع انگشت چون بآتش رسد شود اخگر
1 ای سروریکه از تو عدو و ولی تو این تاج دار آمد و آن گشت تاجدار
2 گر چشم بد بدست درافشان تو رسید از بنده نیک قصه اینرا تو گوش دار
3 چون ذوالفقار سرور نام آوران علی بشکست و پاره پاره شد از دور روزگار
4 ز آن پاره بدست عدوت اوفتاده بود چون دیده دستبرد تو در روز کار زار
1 بشمس دولت و دین مفخر زمان و زمین سلام من که رساندم پیام من که برد
2 لطیف طبع جهان آنکه گر رسد سوی گل نسیم لطف وی از رشک پیرهن بدرد
3 روان ز نفحه اخلاق او بیاساید چو از نسیم بهاری که بر چمن گذرد
4 بگویدش که بساطی بتو نشان دادند که دل بجانب او همچون جان ز تن بپرد
1 نسیم باد صبا کیست جز تو کز بر من بنزد خواجه رسالت گذار خواهد بود
2 بگویدش که گرم بر قرار کار نماند کدام کار که آن برقرار خواهد بود
3 مرا که فخر نبودست تا کنون بعمل قیاس کن که زعزلم چه عار خواهد بود
4 دو چیز موجب شکرست بنده را گه غزل که نزد زنده دلانش اعتبار خواهد بود
1 غلام همت آنم که همچو باد سحر ز بار معصیت خود چو بید میلرزد
2 بگوی زاهد مغرور را که مدت عمر برسم اهل ریا طاعتی همی ورزد
3 که بیش رنجه مدار و مرنج بهر جنان که دیده ئی پس مردن ز خاک سر بر زد
4 بخاکپای قناعت که نزد ابن یمین جهان به رنجش آزاده ئی نمیارزد
1 نظام دولت و دین آنکه عدل شامل او زمانه را بخوشی همچو باغ رضوان کرد
2 عمارت کرم اندر جهان اساس نهاد بنای بخل بکلی خراب و ویران کرد
3 مگر بدرگه عالیش آگهی نرسید از آنچ در حق من پیشوای دیوان کرد
4 چه کرده بود ز خست علی شمس الدین بجز نزاع که با اهل فضل در نان کرد
1 خدیو کشور را دی بهاء دولت و دین توئی که ابر کفت لؤلؤ خوشاب دهد
2 اگر نه فیض تو باشد محیط با همه آب به تشنگان امل وعده سراب دهد
3 چو نیست ساقی ما را ز بیم طعنه خلق مجال آنکه بما جرعه شراب دهد
4 چه باشد از کرم شاملت که چون دریا بهر نفس که زند مایه سحاب دهد
1 مرا از هر چه در عالم هنر هست مر او را از ندامت میشمارد
2 طریق دهقنت آمد گزیده که دهقان ندرود جز آنکه کارد